همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

طبیعیه؟!

به زبون آوردن حال این چند وقتم خیلی سخت شده...!

بی حوصله شدم...گاهی وقتا حوصله ی آدما رو ندارم!

گاهی وقتا حوصله ی کارایی که همیشه با علاقه دنبالشون بودم!!!

یکسره دارم دنبال دلیلش میگردم...!!!

یه چیز دیگه ای که هست هرروز دارم از دیروزم دلنازک تر میشم!

مگه آدما هر چی بزرگتر میشن، محکمتر نمیشن؟!

مگه هر چی میگذره بیشتر حرف برای زدن با دیگران ندارن؟!

هنوزم با آدما میگم و میخندم...زندگیمو دارم پیش میبرم و با برنامه هستم ولی گاهی اوقات، یه دفعه ای بدون دلیل ساکت میشم!!!(توی بعضی موارد تا مرز اومدن اشکامم میرم!)

با اینکه هیچ مشکلی توی زندگی الانم نیست و همه چیز خوبه ولی ازین چیزا(که شاید بی اهمیت باشن) میترسم!

خلاصه که مریم دیوونه شده! ^_^

........................................

هفته ی پیش توی روز تولد آبجیم گوشیم گم شد!

کل دانشگاه رو گشتم و گریه و غصه و اینا!!!!!

آخر سر فهمیدم دست دوستم مونده  اونم داشت میرفت خونه...مجبور شدم برم کلی توی انقلاب منتظرش بمونم تا بیارش!!!

ینی اگه من ساعت 4:30 قرار بود برسم خونه، ساعت 6:45 رسیدم خونه!!! :/

توی عکسای تولدش شبیه پاندا شده بودم اینقدر که گریه کردم! :|

آجی شقایق شرمنده! :(

این آخر ترمم که دیگه حال خوش برامون نذاشته...ینی پشت سر هم دارم کار انجام میدم!

دلم برای سازم تنگ شده! :/

دلم برای اینجا هم تنگ شده! :/

اصلا دلم برای مریم تنگ شده...مریم سرخوش! :/

خل شدم رفت!

برم تا ازین بیشتر چرت و پرت نگفتم! ^_^

نظرات 1 + ارسال نظر
لحظه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1395 ساعت 11:18 http://life-me.blogsky.com/

فقط میتونم بگم به شدت درکت میکنم مریم... ، منم مثل خودت بودم و هنوز گاهی اینجوری میشم. امیدوارم این دوره زودتر تموم بشه و از این تضادها بیایی بیرون... :)
پیچیدن یک نسخه برای همه خوب نیست ولی از یه جایی به بعد با ترس هات زندگی می کنی با وحشت کنار میایی، با حس حسادت ، دلتنگی ، دل نازک بودن و ...! با همه این ها باید زندگی کرد، تلاش برای از بین رفتنشون وقت آدم رو میگیره...
یک دوره ای سعی می کردم یکی و پیدا کنم مثل خودم که حرفم رو بفهمه که درکم کنه. با هر کی حرف میزدم، مسخرم میکرد. پیدا نشد و من فقط خودمو اذیت کردم... دغدغه های آدم ها با هم فرق داره ...

نمیدونم چرا اینها رو دارم اینجا میگم، شاید چون روحیت رو کامل میفهمم...

پایدار باشی همیشه عزیزم :*

دقیقا حرفت رو قبول دارم...فقط وقتم تلف میشه!!!
شاید زمان خودش کاری کنه که بتونم با همه چی کنار بیام!
دقیقا منم به درجه ای رسیدم که حس میکنم هیچکی حرفمو نمیفهمه...انگار همه چیز زندگیم با دور و بریام متفاوته!
ممنونم فاطمه جونم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد