دیروز از صبح ناخوش بودم ولی رفتیم بیرون و منم سعی میکردم بی اهمیت باشم!
گذشت و گذشت و گذشت تا ساعت هفت و نیم هشت شد و واقعا حالم بد بود و حالت تهوع داشتم!!!
هیچی دیگه با گریه دو قاشق غذا خوردم و حاضر شدیم بریم دکتر!!!
قبل ازینکه برسیم به درمانگاه حالت تهوعه کار خودشو کرد!!!
حس کردم بهتر شدم و گفتم نریم دکتر!
یه ذره توی ماشین بودیم و رفتیم سراغ میوه خریدن که دوباره حالم بد شد!!!
ینی کلا دیشب توی جوبای محلمون بودم!!!!
اومدیم خونه و فکر میکردم که دیگه کاملا خوب شدم ولی بازم حالم بد شد!!!
واقعا حس میکردم که طی این سه بار که حالم بد شد جونم در اومد!!!!!
منم هروقت حالم بد میشه نصف شبا بلند میشم هذیون میگم و بنده خدا آبجیم باید بهم گوش بده!(باز خوبه مثل همیشه فیلم نگرفت یا صدامو ضبط نکرد! فکر کنم الان یه آرشیو فیلم و عکس و ویس از من داره!)
خلاصه که خدایا شکرت که الان خوبم!!!! :))))
.
.
پسرخالم کارنامه ی شوهرخالمو(دانشجوی تاسیساته) گذاشته بود توی پیجش، مثل کارنامه ی کلاس اولیا پر 20 بود!!!!! :/
واقعا هنوزم دود از کنده بلند میشه!
سلام....امیدوارم همیشه خوب باشی....
دم شوهر خالت گرم
سلام
ممنونم! :))))
واقعا خیلی درس دوست داره!!!!
خب داشتید میرفتید درمانگاه! دوتا آمپول میزد خوب میشدی .
آرهههه سن بالاها نمرات بهتری میگیرن! کار و پول و... دارن استرس ما رو ندارن.
از دکتر فراریم...همیشه سعی میکنم تا جایی که میشه صبر کنم خودم خوب شم! :/
کلا درس دوست داره!!!!! هروقت میریم خونشون کتاباش جلوش بازه...برعکس بچه هاش درسخون نیستن! :|
خب چه کاری بود میرفتی دکتر رو دیگه:))
خب به منم میگفتن که انگار کارنامه یه دبستانی هست نه دانشجو
باور کن درس دوست نداریم:))))))))فقط میوفتی رو دور درس خوندن نمیشه ولش کنی:دی
با دکتر میونه ی خوبی ندارم! :)))
شوهر خاله ی من درس دوست داره!