انقدر حرف دارم بزنم ولی هیچ حالی ندارم...
فقط الان دارم توی "گمشده ترین" حالت ممکن زندگی میکنم!
یهو افتادم وسط دنیای گنده ی آدم بزرگا و انقد کوچیک بودم که گم شدم...
یکسره منتظر یه شروع دوباره ام...اصلا بدجوری بهش نیاز دارم!!
یه شروع که کاملا شبیه تصورات و توقعات خودم باشه...
حس میکنم باید یه نفر بیاد یه جمله ی تاثیرگزار بهم بگه و بره...و من یهو ازین رو به اون رو بشم!!!!
اصن نمیدونم...فقط همه چی عوض شه...یه نقطه بذارم و برم سر خط....
×__×
آدم بزرگی وجود نداره! بزرگشون نکن
اوهوم...شاید من دارم بزرگشون میکنم!
حالتی که من هر از گاهی بهش دچار میشم !
تقریبا دارم باور میکنم که این یه جور زنگ هشداره !
انگار یه چیزی درون آدم میخواد به آدم هشدار بده
که باید یه تکونی به خودش ، افکارش و زندگیش بده !
نمیدونم ...
دقیقا...زنگ هشدار بهترین اسمیه که میشه براش گذاشت!