همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

چه میکنی مریمو؟!

الان توی اون نقطه از زندگیمم که دقیقا نمیدونم دارم با خودم و زندگیم چیکار میکنم؟!

-خوشی

-نگرانی

-ترس

-تردید

-تازگی

-و...

کلی احساسات ضد و نقیض با هم ترکیب شدن و "من" کنونی رو ساختن!!!!

الان توی اون برهه از زندگیمم که میدونم خیلی چیزا اشتباهه ولی اصراری به درست کردنشون ندارم...ینی یه جورایی میشه گفت علاقه ای به درست کردنشون ندارم!

توی چند ماه، زندگیم ازین رو به اون رو شده...این بزرگ شدنه؟!

نمیدونم...همه چی گنگه!!!!

فقط دارم خاطراتی رو به دست میارم که از همین الان حسرتشون توی دلمه...ینی یکسره به این فک میکنم که ده سال دیگه، چقد دلتنگ میشم...؟!

خیلی حرفا دارم که بزنم...خیلی خیلی!

فقط میتونم بگم در حال حاضر زندگیم پر از نامرتبیه...کلی چیزای غلط  غلوط که کنار هم قرار گرفتن و کل زندگیمو ساختن!

یه شلختگی در عین حال منسجم...! :)))

نظرات 1 + ارسال نظر
بهزاد چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 20:54

بقول معروف : قیمه ها رو ریختی تو ماست
حالا بذار آینده برسه! از الان حسرت میخورن؟

مرض دارم دیگه! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد