-
مودی
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1401 15:16
دوباره احوالات بهم ریخته و خراب شدن دنیا روی سرم! گریه زاری! غر زدن! ناامیدی! پوچی! من! چته؟! نحسی اردیبهشته یا خستگی روحی؟! حقیقت ماجرا اینه که باید قبول کنی که با یه دست نمیتونی صد تا هندونه برداری! اندازه ی ظرفیتت عمل کن، اگر بیشتر میخوای، ریسک پذیریت رو تقویت کن! دیگه گریه کردنت چیه دختر خوب؟! دغدغه مند بودن خوبه،...
-
اردیبهشت
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1401 11:44
اردیبهشت است و خدا هم خوب میداند این ماه بر ایام دیگر برتری دارد :))))) همین!
-
مامان :)
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1401 19:32
از اون وقتاییه که دلم میخواد مامانمو بغل کنم و بخوابم الان مامان نزدیکم نشسته ولی احساس دلتنگی دارم نسبت بهش، حتی الان بغضم گرفت اصن کاشکی ته دنیای من، رحم مادرم بود! حتی دوست دارم لش کنم روی زمین، جذبش بشم و نفوذ کنم به درونش! در کل که انگار نیاز دارم دوباره برگردم به یه وجودی از جنس زاینده و دیگه یه وجود جداگانه...
-
انتظار
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1401 00:53
یه اصل مهم اینه که از هیچ کسی، هیچ انتظاری نداشته باشیم بخشی از درگیریهای فکری هم رفع میشن همینکه آدم از خودش بپرسه که چرا باید توقع داشت و به جواب عقلانی ای نرسه، باعث میشه که تا آخر عمر از بابت این داستان رها بشه...اصن دیگران چرا باید به زندگی تو فک کنن؟! مریم خانمی که دنبال منجی میگردی، برو جلوی آینه! این روزا به...
-
همیشه به دنبال قاتل بروسلی
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1401 02:00
آره همیشه دنبال قاتل بروسلی میگردم، تو هر جریانی! حالا اسمم بشه دراما کویین یا هر چی جزئیات مهم هستن...با جزئیات صحیحه که یک کل منجسم شکل میگیره! استثناً این بخش از کمالگرایی، زیباست تو اگر بدونی که هر جز، توانایی خودش رو داره، راحتتر میتونی روند پیوستن به کل رو دریابی شت دهنتو ببند مریم! وقتی کلمه ی "صحیح"...
-
عبث
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1401 14:47
این حالت رو دوست ندارم آروم هستما ولی در هپروتم! نشستن هم برام سخته، خیلی لشم اینا همه کار بهاره، یه جوری آدم احساس نیاز به استراحت و خلوت کردن میکنه که انگار کوه کنده! فسی هم بی تاثیر نیست حوصله ی پلن چیدن ندارم...حوصله ی هیچی ندارم، ۳-۴ روزم هست که قهوه نمیخورم چون آخرین بار اذیت شدم، کلا دیگه وقتی بیدارمم خوابم...
-
آهای دختر سانسورچی(نامه ای به مریمِ غرق!)
جمعه 19 فروردینماه سال 1401 03:31
واقعا دیگه بسه! چرا انقد خودمو سانسور میکنم؟! چته مریم؟! تحمل نکن، بگو به تو چه؟!، حذف کن، گند بزن، اشتباه کن، به خودت حق بده، ترحم نکن، دنبال نتیجه نباش، ایده آل گرایی رو بریز دور، مقایسه نکن، انقد ندو چند لحظه وایسا، انقد فک نکن، دنبال درست و غلط نباش، معذب نباش، جلوی خودتو نگیر، انقد سکوت نکن، دور خودت دیوار نکش،...
-
دکمه ی امثال تو رو باید زد!
جمعه 19 فروردینماه سال 1401 03:30
یه دوستی هست که اصرار داره بگه درک میکنه! ینی اصن شرایطایی که هیچ پیش زمینه ای نسبت بهشون نداره رو میگه درک میکنم بعد مسخره تر از اون اینه که تا یه چیزی براش تعریف میکنی، میگه باز خدارو شکر کن که فلان نشد(بعد یه مثالی از شرایطی که خودش توش بوده میزنه، بدون هیچگونه شباهتی!) اصرار داره که کاپ بدبختی بهش داده بشه! و امان...
-
پارگی
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1401 19:55
دارم به دلایل معلوم و نا معلوم پاره میشم تا حد زیادی برای کسی قابل درک نیست! حق میدم که درک نکنن... شاید منم چنین چیزایی میشنیدم، برام قابل قبول نبود باید خودم به داد خودم برسم که خودمم ترکیدم :)))) عجیبه عجیب! احساس میکنم تو منجلابی افتادم که تا حد زیادی قابل حل نباشه! و واقعا چرا باید اینجوری بشه؟! دقیقا این چوب...
-
اولین پست قرن
جمعه 5 فروردینماه سال 1401 00:08
در مرحله ای از زندگیم هستم که نیازمند یک منجی ام! زندگیم از دست خودم دررفته دوست داشتم قرن رو زیباتر شروع کنم اما خب حالم خوب نیست یه منجی بیاد یه کتابی معرفی کنه، یه حرف خوب بزنه، به حرفام گوش بده، یه نوری به این قلب بده بلکه دوباره زنده بشه...
-
جمع بندی ۱۴۰۰
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1400 20:21
خب خب فرصت نشد آخرین پست سال(همچنین قرن) رو قبل از تحویل سال بذارم! سالی که گذشت، احتمالا بدترین سال ممکن تا اینجای زندگیم بود! میگم "احتمالا" چون که آدمیزاد، سختی رو فراموش میکنه و الان سختیای سالای پیش رو خیلی خوب و با اون احساسات ثانویه به خاطر ندارم خبر خوب اینه که احتمالا دردهای سال ۱۴۰۰ هم مثه سال های...
-
دندون لق
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1400 18:35
و تنها بعد از گذشت ۴ روز، جوجه شاعر احمق لقب خودش رو پس گرفت! حتی به نظرم لایق القاب خیلی بدتر ازیناست اما خب به همین بسنده میکنم یادم رفته بودم که سه سال و نیم پیش، چرا ولش کردم...دیشب دوباره با حماقتا و چیزشر تفت دادناش بهم یادآوری کرد که اصلا لیاقت سلام کردن هم نداره! و درست امروز که شد ۴ سال که از اولین دیدارمون...
-
بخشش
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1400 13:57
گاهی مقایسه میکنم(بله بله میدونم مقایسه کردن درست نیست) اما خب مقایسه چیزیه که خیلی ارادی نیست، به هر حال ذهن گاهی به صورت اتوماتیک، انجامش میده! به هر حال...مقایسه میکنم آدم فعلی رو با آدم قبلی!(یا حالا هر دو چیز دیگه ای که به هم مربوط باشن) و دلگیر میشم از خودم...چرا انقد تحمل میکنم؟! انقد تحمل میکنم که در نهایت...
-
ایران دگر جای زیندگانی نیست!
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1400 18:05
شرمنده ام که یک ایرانی هستم و نمیتونم کاری برای زندگیم کنم! فقط تا الان تونستم جاهایی که یه مشت آشغال با برخوردشون منو خفه میکردن، کنار بکشم و فرار کنم... از فرش بهشتی لفت دادم، با وجود همه ی التماسا و وعده هایی که واسه سال جدید دادن و خواستن بمونم اما خب حالا هم که دیدن موندنی نیستم، میخوان اندازه ی کل عید ازم کار...
-
جبر جغرافیایی
شنبه 14 اسفندماه سال 1400 21:11
به روند بعد از فارغ التحصیلیم که نگا میکنم، عنم میگیره! چشم بسته رفتم تو یه شرکتی وایسادم که فضاش هیچ ربطی بهم نداشت و از یه جایی به بعد جعل چک و سند و کوفت و زهرمار دادن دستم بعدش چسبیدم به کار کردن با سایتای فریلنسری ایرانی و دیدم که یه مشت احمق میشن کارفرمات و با ۹۰ هزار تومن، ازت لوگو میخوان بعدش رفتم تو فکر پروژه...
-
راه بازه
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1400 01:02
گویا در ابراز احساساتم مشکل دارم! اونی که درونمه، با بیرونم زمین تا آسمون فرق داره ولی خب چیکار کنم؟! من همینم که هستم! والاااااا هر کی هم مشکل داره میتونه جمع کنه بره -__-
-
شلوغی
جمعه 6 اسفندماه سال 1400 16:38
باید ذهنمو خلوت کنم ازین شلوغیای بی مورد! اصن انگار دارن جلوی حرکت کردنمو میگیرن همین فکرای بی مورد :/
-
۲۸ بهمن
شنبه 30 بهمنماه سال 1400 23:27
بعد از حدود سه سال و نیم، بالاخره رک و پوست کنده، نه در قالب شعر، نه در قالب نقاشی، بلکه فقط با زبان ساده! احساسات بیان شدن... به شدت خنده دار! این میگفت تو چرا نگفتی و اون میگفت تو چرا نگفتی؟! و بالاخره من و جوجه شاعر احمق، به هم اعتراف کردیم! حالا بعدش چی؟! خودمونم نمیدونیم :))) من که مثل مکس تو کارتون مری و مکس،...
-
ولنتاین
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1400 18:45
حالا که دم ولنتاینه یاد خاطره ی شیرینی افتادم... تنها کادو ولنتاینی که از یه پسر گرفتم، ازین شکلات قلبی های فرمند بود که یکی از مشتریاشون براشون آورده بود دفترشون! تازه بازش کرده بود چندتاشم خورده بود!
-
وقت طلاست :/
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1400 23:56
مغزم داره از یه عالمه فکر منفجر میشه احساس کمبود وقت داره برام تبدیل به اتفاقی کشنده میشه و این شرایط بدیه! ایده هایی که فرصت نمیشه بهشون رسید و مدام میترسی که پس فردا فقط حسرتشون باهات بمونه...! اصلا نتیجه دادن یا ندادنشون مهم نیست، فقط مهمه که انجامشون بدم...انجامشون بدم که بعدا نگم اگه انجام میدادم، چی میشد...؟! از...
-
جمعه
جمعه 15 بهمنماه سال 1400 23:31
مثل همیشه دارم دقایق پایانی جمعه رو سپری میکنم با حس و حال دانش آموزی که غروب ۳۱ شهریورو سپری میکنه :))) نه به کارمندی!
-
حرف های نا گفته...
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1400 13:20
از صبح دارم به حرف هایی که نیاز به گفتنشون دارم، فکر میکنم... مثلا یه موقعیتی پیش میومد که صادقانه میگفتم برات که توی این ۴ سال مدام همه چیز خراب شد چونکه هیچوقت واضح با هم صحبت نکردیم، شاید میترسیدیم، شاید کینه داشتیم، نمیدونم... ولی خب میدونی، قطعا همین درسته! اگه به نشونه ها دقت کنیم، اونا هم همینو میخوان :))) چون...
-
فریدها
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1400 00:48
امشب با همکارام رفته بودم پاساژ اندیشه یه مغازه ای که صدای موزیک آشنایی ازش میومد، نظرمو به خودش جلب کرد یه نگاهی به داخل مغازه انداختم ولی داخل مغازه نرفتیم خلاصه که یه ذره گذشت و به بچه ها گفتم من این موزیکه رو دوست دارم، بیایید بریم توی این مغازهه! وقتی رفتیم تو، دیدم که یه سری کاغذ با اجراهای دستی طراحی لباس روی...
-
بعد از کهربا
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1400 18:40
دو-سه روزیه که به سرم زده "بعد از کهربا" رو بنویسم شاید بعد از کهربا از خود کهربا برگ ریزانتر باشه! بعد از کهربا، ترکیب کهربا و ولفزه...! تازه بر اساس واقعیتم هست :)))
-
Loser
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1400 18:36
فک کنم بد نباشه داستان رو بچاقم و بکشم و تا جون دارم گریه کنم و بعدش به خواب عمیق برم خوابی پر از رویای قشنگ و غیر واقعی! :))) خلا و یکدست بودن با کل!