کم کم شب بیداریا،
زل زدن به یه جا و توی هپروت سیر کردن،
حرف نزدن برای نشکستن بغض،
به هر دری زدن برای سرگرم شدن،
پر حرفیای بی مورد و حوصله ی دیگرانو سر بردن
و...
شروع میشن!
همیشه همین بوده...شاید بعضی وقتا قد قد کنم ولی همیشه ضعیف بودم!
دوران سختی رو پیش رو دارم...
فقط دلم یه معجزه میخواد که همه چی به خیر بگذره!!! :/
شاید باید یه سر برم اورینت، هوم؟!
خب خب رسیدیم به اون لحظه که باس دندون لقو کند...اونم دندون شیری!!!
چرا شیری؟!
چون دقیقا یه چیز کوتاه و بی مصرف مثه دندون شیری بود!!!
بالاخره یه جایی میفهمیم که وقتی همه یه حرفی میزنن و تنها کسی که باهاشون موافق نیست خودمونیم، ینی حتما یه جای کار میلنگه...
البته توی 80% موارد اینطوریه ها...یه جاهاییم هست که نمیدونم چیزی بهمون الهام میشه، چیه که واقعا فقط ما درست میگیم!
اگه ما بتونیم هر چیزی رو قبل ازینکه گندش دربیاد، جمعش کنیم، حالمون خیلی بهتر خواهد بود...ولی خب گاهی اوقات باید بذاریم عنش دربیاد تا راحتتر به زندگی ادامه بدیم!
در اومدن عن یه چیزی مصادف میشه با اون لحظه ای که هر چی نفرته دور تا دور اونو بگیره...مثلا مگسا!!!!(نفرت=مگس)
دندون لق که معرف حضورتون هست؟!
آره دقیقا همون شاعر روانی که حتی خودشم منکر دیوونه بودنش نیست...!
راستی چی میشه که برای بعضی از آدما همه چی توی پایین تنه خلاصه میشه؟!
آی دونت نو...
شایدم اونجوری درسته...آخه مگه میشه این آدما انقد زیاد باشن؟!
هرچند معیار درست بودن چیزی، توی کمیت اون نیست!!!
بعله...میفرماید که کمیت مهم نیست و اینا...محض رضای خدا برید یکمی به شخصیت بنجلتون کیفیت بدید که آدم حالش بهم نخوره!
فک کنم دوباره دارم یه جوری مینویسم که فقط وقتی خودم بخونم میفهممش!
در هر حال واضحه...اون درگرانبهایی که داشتم بالا سرش گریه میکردم، عنی بیش نبود که هر چی بیشتر میگذشت بدبو تر میشد و مگسای دورش بیشتر!
حاجی پشمام...چی دارم میگم؟!
بعدا که این پستو بخونم خیلی کیف میکنم!