همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

شب تا صبح!

همین ۴-۵ ساعت پیش، رکورد عجیب و احتمالا مسخره‌ای تو زندگیم زده شد و اون تلفنی صحبت کردن به مدت ۷ ساعت بود! -__-

یک و نیم شب تا هشت و نیم صبح!

و از دست خودم عصبانی بودم که چرا گاهی انقد مهربون(احمق!) میشم که خودمو نادیده میگیرم تا اون فرد حس بدی نگیره

من دیگه نمیخوام والد باشم! دیگه نمیخوام coach باشم!

به قول توحید، اگه بیل زنی برو باغچه خودتو بیل بزن :)))

آیا راه حل اینه که همین اول ماجرا، تمام راه‌های ارتباطی رو ببندم؟

به نظرم خودم، آره...

نظرات 1 + ارسال نظر
متین یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 06:59 https://matinzandy.blogsky.com/

هفت ساعت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چی میگفتید من هون دو سه دقیقه اول کلا تمتم میشه حرفهام واییییییییییییییییییییییییییییییییییی

والا اون حرف میزد، من فقط زور میزدم خوابم نبره :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد