اون روزی که به توحید گفتم دنبال درآمد، استقلال و رشد معنوی هستم، گفت رشد معنوی با بقیه اهدافت در تضاده
راست میگفت...و لی کاش بیشتر بهش توجه میکردم!
نه اینکه حالا همه چی خراب شده باشه اما این نادیده گرفتن رشد معنوی از یه جایی زد بیرون و شد افسرده حال بودن! احساس تناقض میون دنبال پول بودن و برنامه ریزی وسواس گونه و عدم دستیابی به اون احساسات درونیای که دنبالشون بودم
شاید پیچیده به نظر بیاد ولی همیشه هدفم این بود که "پول و استقلال داشته باشم" تا "خوشحال و با آرامش باشم"
به قول حسین برای حرکت از نقطه A به نقطه B رفتم دنبال C و D و E تا برسم به B
اگر این آرامش و خوشحالی، یه حس درونیه پس باید در درونم دنبالش باشم، اون بیرون همه ی دستاوردها بیرونی هستن!
اومدیم و پولدارترین بودم، اما آرامش نداشتم! اونوقت تکلیف چیه؟ :)
چه تضمینی هست که هر چیزی که خواستم رو بهش رسیدم، خوشحال باشم؟
مگه تا اینجا کدوم دستاوردم من رو تبدیل به یه انسان آرامتر و خوشحالتر کرد؟ نهایتا دو روز بابتش خوشحال بودم و بعدش برگشتم به همون نشخارهای فکری همیشگی برای جنگیدن بابت خواسته بعدی
دیدم آرامش و خوشحالیم بیشتر که نشده هیچ، بلکه نا آرامتر و پرتنشتر از قبل شدم و خودمو گول زدم که اگر تیک خواسته بعدی رو هم بزنم، دیگه همه چی حله!
عجب! تو با این روش میدوی دنبال آرامش و خوشحالی و اونا حتی ازت دورتر میشن
پول خوبه! استقلال خوبه! حرفهای بودن خوبه!
اما اینا چیزایی نیستن که آرامش من رو تضمین کنن، اینا نهایتا تا حدی که بخوام خودم رو باهاشون درگیر کنم، مزایا و معایبی دارن
حالا میرسیم به اینکه با توجه به هدفی که دارم، آیا نیازی هست خودمو جر بدم برای پول، کار، استقلال؟
طبیعتا نه! به عنوان انسانی که دوست دارم برچسب "بیدار بودن" رو یدک بکشم، خواسته من چیزی فراتر از بعد فیزیکی و روانی منه! من دوست دارم بیشتر در بعد آگاهی قدم بردارم
پس مریم! بیا و به حرف خودت گوش بده نه ذهنت...
حرفایی که داری تو وبلاگت میزنی داری نسبت به قبل خیلی سنگین تر و مفهومی تر شده ، تبریک میگم بهت
مچکرم حامد
چرا دیگه این خواب رو یادم نمیاد
چرا؟