این روزهای پر از مکالمه با خودم و جستجوی آرامش، درسای جالبی بهم میده
خلاصه یک جملهست:
هنر، زندگی کردن با آرامش با وجود جبرهاست!
درسته! آرامش زمانی حاصل میشه که قلبت رو به روی پذیرشِ بیشتر، باز کنی
این نکته شماره یک برای رهایی از فکرهای بیهودست
فکرهایی که اغلب نتیجه ارزشهای قلبی و استدلالهای منطقیت نیستن و صرفا نتیجه تزریق یک سری ارزشهای متفاوت از چیزی که دنبالشی از سمت جامعه و دیگرانه
رضایت چیه؟ حرفهایتر بودن؟ پول بیشتر؟ تحسین بیشتر؟ تطبیق بیشتر با ترندها؟
امان ازین صفات عالی و برتر که تنها حاصل مقایسه در ابعاد و زوایای مختلف و بعضا بیهودست :)
چرا اکثر ما تصوری از ورژن بهتر خودمون با توجه به معیارهای شخصی و درونی خودمون نداریم؟ این تعاریف "درست و غلط" از کجا میان؟ کی تعیینش میکنه؟
طبیعتا نمیخوام وارد تئوریهای توطئه بشم و اینکه اینا همه کار کی یا چیه؟
فقط میخوام به این قضیه از درون خودم نگاه کنم! آقا روح من با چه مدل زندگیای احساس بهتری داره و فکر میکنه که رسالتش در این زندگی رو پیدا کرده؟ :)
پس اگر میخوام دنبال صفات برتر و عالی برای "خودم" باشم، معیارا و ارزشاشم تنها از جانب "خودم" باشه؛ اینطوری میتونم ادعا کنم که دارم برای "خودم" زندگی میکنم و نه "دیگران"
روزی نسبت به کارم حس خوبی دارم که بدونم برای تبلیغات مثبت(چه تجاری و چه فرهنگی) دارم آرتورک درست میکنم و نه صرفا دنبال اسم در کردن و پول بیشتر!
روزی نسبت به استمرارم تو یادگیری زبان حس خوبی دارم که بدونم دارم بابت یادگیری راحتتر، دلنشینتر آواز خوندن و درک راحتتر از اصطلاحات بین المللی در هر زمینهای انجامش میدم نه تنها ارتباط گرفتن با کامیونیتیهای کاری و بیشتر دیده شدن برای پروژههای بیشتر و پول و پول و پول!
روزی نسبت به ورزش، مدیتیشن و پادکست گوش دادن حس خوبی دارم که فقط چون تو برنامهام هستن انجامشون نمیدم، بلکه با اشتیاق بیشتری پیگیرشون هستم چون میدونم لازمه ارتباط، عشق ورزی و احترام بیشتر به خودم هستن!
نکته بعدی "ظن نیکو داشتن" هستش که این عبارت برگرفته از اشعار مولاناست که بابا راجبش برام صحبت کرد.
ینی چی؟ ینی داشتن زاویه دید مثبت به هرچیز و هر کس!
"منفی نگری" موردیه که بدجوری حالو بد میکنه و ارتعاش انرژی فرد رو به شکل ناجوری میاره پایین
زمانی که منفی نگر باشم فقط بدیهای هرچیزی رو میبینم و نتیجه میشه اینکه مدام احساسات بدی میان سراغم؛ خشم، تنفر، ترس، شرم، ناامیدی و...
مثلا من همیشه از تابستون بد میگم و با قطعیت معتقدم هیچ چیز خوبی نداره، چند شب پیش در حالی که آلبالو میخوردم دیدم تابستون چه میوههای خوبی داره و اونقدرا هم بد نیست
این یه نمونه دم دستیه...خدا میدونه که چه مثالهایی میتونم بزنم که دیدن تنها نکات بد، حالمو بد کرده و به ارتعاش خیلی بدی کشوندم :)
نکته بعدی میشه فلسفه بوداییسم در خصوص این دنیا
"این دنیا محل رنجه و منشا رنج، خواستنه!"
تقریبا اکثر ما در تمام لحظات داریم به خواستههامون فکر میکنیم یا دنبالشون میریم و جون میکنیم براشون ولی معمولا اصلا یادمون نیست که چه چیزهایی داریم و بابتشون قدردان نیستیم
و اصلا گاهی قبول نمیکنیم که اگر آرامش میخوایم، بهتره به اندازه یا در یه سری موارد کمتر بخوایم چون هرچه خواسته بیشتر باشه، رنج که نقطه مقابل آرامشه هم بیشتر میشه
نمیشه هم خر رو بخوایم و هم خرما :)))
نکته دیگر احترام گذاشتن به خودمون و میزان پتانسیلهامونه
لازمه این مورد شناخت صادقانه از خودمه؛ زمانی که کاملا به خودم و توانمدیم واقف باشم، با کار کشیدن بیش از حد، زورگویی به خود و در نتیجه پیش آوردن فرسودگی، باعث بی احترامی به خودم و اندازهام نخواهم بود
مثل این میمونه که منی که لایف استایلم اونقدا سالم و ورزشکاری نیست، یهو تصمیم بگیرم از فردا برم بچسبم به کوهنوردی سنگین در حد کسی که حداقل ۳ ساله که مستمر کوهنوردی میکنه
نکته آخر هدفگذاریهای صادقانه و شخصیسازی شده و تعیین متناسب مقدار ارزش وجوه مختلف زندگیمه
فکر کن یه مدت فکر کنی هدف فقط پوله! خدای من چه زندگی آشفتهای واسه خودم میسازم. یه روز پول نیاد، سراسر احساس ناکامی میشم
یا مثلا یه روز فک کنی هدف اول شغله! یه ماه بیکار باشم میخوام زمین و زمان رو به هم بدوزم و فکر کنم دیگه بازندهام!
تعادل مهمه مریم خانوم :)
نکات خیلی بیشتر هستن و این روزا دچار بمب بارون اطلاعات این چنینی در درونم هستم و حسابی دارم وقت میذارم برای چیدن این پازل و پیدا کردن تکههای گمشده!
ممنون واسه حرفای قشنگتون
ممنونم از توجهت نازگل عزیز