همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

شرح اندر احوالات برای کوچ

سلام توحید جان

امیدوارم حالتون عاااالی باشه

واقعا مچکرم از لطف همیشگیتون

من خوبم و این روزا که مشغله‌های بیرونی کمتر هستن، بیشتر با درونم ارتباط برقرار میکنم

خیلی تا اینجای مسیرم رو مرور میکنم و تلاش می‌کنم ارتباط صادقانه‌ای با ندای قلبم داشته باشم.

اگه خاطرتون باشه، اولای مسیر، یکی از چیزایی که خیلی دوست داشتم در طول عمرم بهش بپردازم رشد معنوی و خودآگاهی بود که دقیقا طبق پاسخ شما، تا حد زیادی با مسیر پیشرفت بیرونی در تضاده!

و اگه بخوام بگم چی شد که افتادم به مرورهای بیشتر و گشتن دنبال اینکه چجوری تعادل رو پیش بیارم میون خواسته‌هام، قضیه اینجوری بود که دیدم چقدر حال و احوالم وابسته به رسیدن به خواسته‌هام شده و با کوچکترین نشدن حالم خوب نیست و با هر قدم رو به جلویی صرفا یه حس رضایت زودگذر رو تجربه میکنم، تازه خواسته‌هایی که گاهی شک میکنم که واقعا از ته دلم هستن یا اینکه جامعه بهم القا کرده که خواسته‌های "درست" اینا هستن

البته صحبتام بوی این رو نمیدن که میخوام پا پس بکشم و تلاش نکنم، صرفا میخوام متعادل پیش برم.

راستش به خودم اومدم دیدم منم و یه عالمه خواسته که انگار به قول بودا فقط دارن باعث رنج میشن و خب رنج هم نقطه مقابل آرامشه؛ در حالی که همیشه این خواسته‌ها رو داشتم تا با رسیدن بهشون، به آرامش برسم اما خب آرامش کاملا درونیه و هیچ چیزی اون بیرون منو بهش نمیرسونه

توی این سه ماه انگار همونقدر که داشتم تلاش میکردم، یه نیروی ناخودآگاه داشت جلوی پیش آمدن یه چیزایی رو میگرفت

الان که بهش فکر میکنم بعضا برای کار جدید سراغ مجموعه‌هایی رفتم که با وجود بزرگ بودنشون، اعتقاد آنچنانی به مفید بودن کسب و کارشون نداشتم و اتفاقا پس ذهنم با خودم میگفتم که می‌خوای بری چرخ دنده‌ای بشی تو ماشینی که داره زندگی خیلی از آدما و کسب و کارای کوچکتر رو له میکنه؟

و اصلا دوست دارم به رشد کسب و کاری به واسطه طراحی کمک کنم که بدونم برای جامعه مفیده و مخاطبینش و دیگر افراد از وجودش خوشحالن و بهره میبرن نه اینکه صرفا این رشد سبب پرپولتر شدن جیب یک کارفرما بشه

و راستش رو بخواین اصن دیدم اینکه رد پام توی یه مجموعه بمونه خیلی واسم جذابتره تا اینکه مدتی برای یه مجموعه با گایدلاین‌های طراحی از پیش تعیین شده دیزاین انجام بدم و بلافاصله که رفتم، معلوم نشه که اصن بودم چه برسه به اینکه نخوام باشم! :)

خلاصه که این اواخر پر شدم از دوگانگی!

دیدم که کار صرفا برام جایگاه پول درآوردن داره و دنبال این نیستم که تو حرفه‌ی خاصی نامدار بشم و بازم دیدم که پول نهایتا ۲۰-۳۰ درصد زندگی من رو تشکیل میده، پس بهتره برای سلامت روح و جسمم تمام تلاشم رو براش نذارم

همچنان زبان خوندن، ساماندهی پرزنت پروژه‌های طراحی که اخیر انجام دادم، ورزش، مدیتیشن، پادکست، آواز و نوشتن به راهه و انگار آرامشم بیشتر شده.

شاید چون خواسته‌هام دست یافتنی‌تر شدن و این باعث میشه رنج کمتری برام پیش بیاد

البته که واقعا همه چیز شبیه قبله، فقط شاید ذهنیتم مقداری در مورد معنای زندگی عوض شده

شاید صرفا دارم با معیارای خودم برای زندگی هدف گذاری میکنم و نه معیارهای جامعه مدرن.

انگار یه دور دیگه دوره توسعه فردی شروع شده، دقیقا همون نقطه‌ای که شما گفتین "توسعه فردی=مدیریت عادتها و احترام به خود"

من توی مسیرم بدون اینکه حواسم باشه عادت کردم به اورثینکینگ و نتونستم مدیریتش کنم و همین باعث شد خیلی جاها صدای روح و جسمم رو نشنوم و به خودم احترام نذارم


و حالا اتفاقی که برای هدف گذاریم افتاد به این صورته:

هدف: شاد و در آرامش بودن

شغل: گرافیک دیزاینر هایبرید

سرگرمی‌ها: خوانندگی - زبان - ورزش - حضور در طبیعت - نوشتن


دلم خواست این استپ رو اینجا هم ثبت کنم، بااینکه یه سری حرفا رو قبلا هم اینجا نوشتم! :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد