همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

دل به دریا زدن یا خریت؟!!

اسمی برای تصمیمایی که میگیرم نمیتونم بذارم...

عقلم به نتیجه گیریایی رسیده که هنوز نتونستم صد در صد قبولشون کنم...!

یه سری درگیری که شاید چون هنوز خودمو بچه میبینم نمیتونم حلشون کنم!

از حواشی فاصله گرفتم ...ینی نه، هنوز هستن ولی دیگه مثه قبل روم تاثیر نمیذارن!

الان دارم سعی میکنم تعادل ایجاد کنم...به خودم حق زندگی بدم و قبول کنم که "آدمیزاد جایز الخطاست"

بهتر نیست به جای "ترس، عقب نشینی، فرار" یکمی تصمیم بگیرم و حتی اشتباه کنم؟!!!

ولی خب...تعادل صد در صد مهمه!!!

من همیشه آدم تفریط و افراط بودم...حالا رسیدن به تعادل سخته!

باس مدیریت کنم! -__-

هنوز به خودم اعتماد ندارم...و اون آدمی که برای رسیدن به این تعادل انتخاب کردم به عنوان همراه!!!

پس فقط بحث تعادل نیست...باید اول این اعتمادو پیدا کنم...!

.

همه ی بیست ساله ها انقد درگیرن با زندگیشون؟!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
پروفسور پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 17:58 http://otagham.blogsky.com

سلام
آره بابا! منم درگیرم. بقیه هم درگیرن.
دقیقا یه همچین درگیریایی!

بهههه سلام میس پروفسور
همه درگیر و دارن!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد