-
تهران پیمنت
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1402 23:53
و اما پرونده تهران پیمنت رو به اتمام و تازه امشب فهمیدم که تموم شدنش مثل یه رابطه عاطفی برام فشار روانی و احساسی زیادی داره امشب با همکارایی که تقریبا مثل دوستام بهشون حس دارم، دورهم جمع شدیم خونه پگاه و مست کردیم! و گریه هایی بود که امشب کردم و هنوزم ادامه دارن! :( البته که PMS هم بی تاثیر نیست!!! امیدوارم فردا که...
-
اندر احوالات
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1402 22:44
آخر سالی، تسکه که پشت سر هم دارم تیک میزنم مریم احتمالا بعدا که این پست رو میخونی، خیلی به خودت افتخار میکنی که این مدت اینقدر تلاش کردی و رو به جلو حرکت کردی
-
نمکهای روی زخمهای تغییرات!
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1402 15:29
واقعا تغییر با درد زیادی همراهه! این مدت، انقد همه چی قر و قاطی شد و افتاد توی روند نزولی که روح و جسمم یه دور متلاشی شد از سردرد، سرگیجه، نفس تنگی، افت فشار و بدن درد بگیر تا فکر مغشوش و گریه و افسردگی! از حجم کار زیاد و روندی که نقطه پایان نداره تا مشکلات عاطفی و استرس کم آوردن! از فشارهای این مدت که اگه همزمان...
-
تصمیماتی برای پاکسازی
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1402 10:49
شاید یه چیزایی جبر باشن و باید پذیرفته بشن اما چیزایی هم هستن که انتخابن و وقتی خوب نیستن نباید پذیرفته بشن پذیرفتن انتخاب ها، حماقت محضه! فقط و فقط باید تغییر داد! ما درخت نیستیم که بخوایم یک جا ثابت بمونیم :)))
-
نقدهایی به شخص خودم
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1402 13:13
-
فروپاشی روانی
شنبه 14 بهمنماه سال 1402 23:43
بعد از یه طوفان کشنده، دوباره همه چی آروم گرفت طی یک هفته به ستوه اومدن از دست خونواده، رابطه و کار، حالا چند روزیه که رو دور غلتک افتادم :) هفته ی پیش، صحبت طولانیای با توحید داشتم و به فکر افتادم که یه تکونی به اوضاع بدم در خصوص کار، دو هفته پیش فهمیدم که دیگه جای من تو این شرکت نیست و باید دممو بذارم رو کولم و...
-
اندر احوالات رابطه!
جمعه 6 بهمنماه سال 1402 11:48
-
مَرد
شنبه 30 دیماه سال 1402 23:33
-
این روزا
سهشنبه 26 دیماه سال 1402 19:07
بالاخره پورتفولیو و رزومه ی جدیدم تکمیل شدن و حتی نگاه کردن بهشون حالمو خوب میکنه این روزا کارای شرکت خیلی بیشتر از قبله و اون بی انگیزگی حاکی از حس مفید نبودن رفته کنار(هر چند که مثه قدیم با شرکت حال نمیکنم!) و اما بعد از یک ماه زبان نخوندن، چند روزه که تمرینارو از سر گرفتم و اما تلاشم بر مدیتیشن کردنهای مرتبه و...
-
تولدی دیگر!
سهشنبه 19 دیماه سال 1402 13:58
خب خب خب ابر سیاه کنار رفته و افتادم تو سرازیریِ نمودارِ سینوسیِ زندگی :) اندکی نفس عمیق و ذهن خالی بالاخره رفتیم شمال! کاملا ریست فکتوری شدم بعد از دعواها و دلخوریا و افسردگیا و فشارا بالاخره تو کوچه ی ما هم عروسی شد و البته معجزه پیش اومد! تو یکی از روزای سفر، در حالی که با مغز گرم داشتیم یوتیوب میدیدیم( اجرایی از...
-
......
چهارشنبه 6 دیماه سال 1402 17:37
تنهایی درد است
-
تو هیچی...
سهشنبه 5 دیماه سال 1402 16:14
هفته ی پیش با جدا کردن خونم از خانواده موافقت شد و گفتن که برای پول پیش کمکم میکنن البته که جوانبو سنجیدم و نشستم سر جام! این وزنه ای نیست که بخوام تکی بلندش کنم! البته که میتونست روند جالبی رو سر راهم بذاره راستش الان که اومدم بنویسم، توی ذهنم چیزای دیگه ای هستن که میخوام راجبشون حرف بزنم و اینی که گفتم صرفا یه خبر...
-
همکار
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1402 22:59
یه همکاری دارم که در حال حاضر، حس و حالی شبیه به هم رو داریم تجربه میکنیم گاهی صحبت میکنیم، امشب پیام داد و بیشتر از وقتای دیگه گپ زدیم گاهی یه همکار، خیلی خوب میتونه حس و حال آدمو درک کنه نکته ی مثبت این صحبتا این بود که متوجه شدم تو این دوره زمونه ممکنه خیلیا تو این لوپِ مریضِ حالِ بد گیر کرده باشن و فقط من نیستم که...
-
ریکاوری
دوشنبه 20 آذرماه سال 1402 11:23
هفته ی پیش دو روز رفتم خونه شقایق اینا تو این دو روز جدا از صحبتای خیلی خوب، حال و هوام عوض شد اصن انرژیم به کلی تغییر کرد و دارم یه تکونایی به خودم میدم! اگه همینطوری به خالی نگه داشتن ذهنم ادامه بدم، اوضاع بهتر و بهتر میشه
-
از شنبه
دوشنبه 13 آذرماه سال 1402 15:12
از شنبه با خودم گفتم تلاش کن تا خوب شی! مرتب فلوکسیتین میخورم، گل گاو زبون دم میکنم، یوگا و مدیتیشن به راهه، زبان میخونم، برناممو با چنگ و دندون پیش میبرم هی سعی میکنم این حال تخمی رو نادیده بگیرم یا توی خودم حلش کنم اما نمیشه من دیگه تلاشمو کردم...دیگه الان مشکل محیطه! میپذیرمش ولی این پذیرش دردی رو دوا نمیکنه...فقط...
-
همینه که هست...
جمعه 3 آذرماه سال 1402 19:02
امروز دقیقا بعد از سه ماه از آخرین باری که خونه رو تمیز کردم، تصمیم گرفتم تمیزش کنم همیشه این کار انرژی خوبی رو به خودم و خونه میداد و با خودم گفتم شاید انجام دادنش الان خوب باشه البته که تغییری حاصل نشد! :/ تو یک سال گذشته، هر بار که تصمیم گرفتم اساسی خونه رو مرتب کنم، تو ذهنم میگفتم این دیگه آخرین باره که اینجا رو...
-
تغییر
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1402 19:29
خیلی خیلی به تغییر نیاز دارم یه چیزی عوض شه، بلکه این بیانگیزگی بره...! اصن از برنامههام شوت شدم بیرون، فقط دوست دارم بخوابم
-
فَوَقَعَ ما وَقَعَ
سهشنبه 30 آبانماه سال 1402 21:56
تکهای از صحبت من و همکار مذهبیم: همکارم-من یهو مذهبی شدم من-عه چجوری؟ همکارم-چند سال پیش چهارم محرم بود، به خودم گفتم داری چه غلطی میکنی؟ من-جدی؟ منم با یه سوال مذهبو گذاشتم کنار همکارم-چه سوالی؟ من-به خودم گفتم چرا هیچ غلطی نمیکنی؟ و اما سوالهایی که مسیر رو تغییر میدن! :)))
-
امان
دوشنبه 22 آبانماه سال 1402 21:53
همه چیز شبیه یک نفرین شده برای این خانواده... تنهایی، سکون، روزمرگی، افسردگی، افراط، تفریط
-
از کتابِ درختان راه میروند
دوشنبه 22 آبانماه سال 1402 19:29
چشمامو باز کردم، خبر آلت سیزن رو از همه جا دیدم و شنیدم کیف پولمو چک کردم و برگی برام نموند...بالاخره تو کوچه ی ما هم عروسی شد کیف پولو خالی کردم و حالا نگیم پول یه آپارتمان چُسکی جور شده ولی یه پول پیش خفن و پول یه زمین تو شمال اوکی شده بوی آزادی رو استشمام میکنم، اختاپوس کریه المنظر پاره پاره شد و بدون ترس نفس میکشم...
-
شکاف
یکشنبه 21 آبانماه سال 1402 23:09
شکاف شکاف شکاف خسته از شکاف موجود در همه چیز یه پا این طرف شکاف و یه پا اون طرف شکاف! این شکافِ همیشگی یه روزی پارهم میکنه...
-
ماتریکس
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1402 23:19
یه وقتایی که با آدما(اکثر آدما) ساعتها در ارتباط قرار میگیرم، برگام میریزه! این ماتریکس چجوری داره ما رو میبلعه و اکثریت ما حتی فکر وجود چنین فضایی از صد فرسخی ذهنمون رد نمیشه از یه لحظاتی به بعد، انرژیم پودر شد ینی روزی وجود خواهد داشت که همه بیدار شیم؟ امان ازین ماتریکس جان فرسا...
-
منم هیچ چیز و همه چیز!
یکشنبه 14 آبانماه سال 1402 17:20
منم و اینجا و یه عالمه حرف نم زده، منم و خواهش آغوشِ آسمون، منم و جذر و مد این دریای اشک، منم و حس سرد و گرم ستاره ها، منم و اتاقک خلا بدون داستان، منم و وجودِ همیشه علامت سوالم میون آدما، منم و ردپای وجودم توی شعر و کمرنگی خودم تو نگاه، منم اون ماه تنهای دوست داشتنیِ دوست نداشتنی...
-
ترس از تغییر
جمعه 12 آبانماه سال 1402 15:25
توی آموزشام، استاد بصیری میگفت زمانی که تصمیم به تغییر میگیری، مغز مانع میشه چون ایده ای از شرایط جدید نداره و نمیخواد با چیزای جدید روبرو بشه الان روحم در تقابل با مقاومت های مغزم قرار گرفته! روحم میدونه که این جهان وهم انگیز که همه چیزش فرکانس و کده، چیز واقعیای نداره و همش کیکه! :) اما مغزم که برنامه ریزی شده که...
-
حامی
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1402 15:54
یک حامی هم به انرژیبخش نیاز داره...