حرف زدن با آدما خیلی مهمه...
هرچند شاید حس و حال خوبی نده ولی ته دلو آروم میکنه!
الان اصلا خوب نیستم ولی همچنان به نظرم حرف زدن خیلی مهمه...!
بعضی از خوابا انقد خوبن که آدم دلش میخواد تا آخر عمر بخوابه...! :)))
دارم سعی میکنم ذهنمو مرتب کنم...
هر چی بلاتکلیفی و کار نصفه س، تموم میکنم! :)))
یه حال "خنثی طوری" دارم...نه خوب نه بد!
.
.
تو فکر اینم کنکور ندم...دلم میخواد تغییر رشته بدم ولی اگه قرار به کنکور دادن باشه، فقط میتونم گرافیکو ادامه بدم ولی خب دیگه ادامه دادن گرافیک خیلی فایده نداره!
نه اینکه الان خبره شدم، فقط اینکه الان اصولشو یاد گرفتم...ازینجا به بعدش، بحث خلاقیت و تلاش خودمه!
کوچکی فرمود که "حیف نیست آدم این بدنو سالم ببره توی گور؟!"
تحسین ها کردیم این جمله رو اماااااااااا...
لطفا جوری استعمال دخانیات نکنید که وقتی که شب خواستید بخوابید، نفستون بالا نیاد...این بدن، حالا حالاها قراره بیرون گور جون بکنه! :دی
.
.
توی "آتش بس لحظه ای" به سر میبرم...ینی شاید بشه گفت پنج ساعته که یکمی آروم گرفتم و گریه نمیکنم! :)
بی حرف پس و پیش میریم برای تنظیم قطع نامه! :دی
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟!
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی...
.
.
خوب میشم...! :)))
قول میدم...
"مریم آینده" بهم نخند...
خب الان یه مشکل بزرگ داریم...
من هنوز دوسش دارم! :/
.
.
عید بهم کیف نمیده...
چند ساله اتفاقای مسخره ی زندگیم توی عید میفته! :/
مثلا یهو یکی میاد توی زندگیت...سعی میکنی کلی عوض بشی حالت خوب بشه!
و یکهو دست بر قضا سر و کله اش دوباره پیدا بشه...اونم کاملا غیر منتظره! :/
عاغا نمیشه...
100 روز از ابراز احساسات بنده میگذره اونوقت الان حرف حسابت چیه؟! :|
آدم حس میکنه طرف سنسور داره...اصن دوربین مخفیه...تا یکی پیداش شد، اینم پیداش شد! -__-
هر چند "مریم" دیگه خیلی عوض شده...
مثلا آخرین نفر با خبر بشی که قراره بری مسافرت! :/
تازه اونم مستقیم بهت نگن...وسط مهمونی از حرفا متوجه بشی!
خدایا ما نخواییم انقدر آدم حسابمون کنن و نظر ما رو هم بپرسن باید کیو ببینیم؟! :|
مگه میشه انقدر برای یه نفر ارزش قائل بشن؟! -__-