همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

همینه که هست...

امروز دقیقا بعد از سه ماه از آخرین باری که خونه رو تمیز کردم، تصمیم گرفتم تمیزش کنم

همیشه این کار انرژی خوبی رو به خودم و خونه میداد و با خودم گفتم شاید انجام دادنش الان خوب باشه

البته که تغییری حاصل نشد! :/

تو یک سال گذشته، هر بار که تصمیم گرفتم اساسی خونه رو مرتب کنم، تو ذهنم میگفتم این دیگه آخرین باره که اینجا رو تمیز میکنم، دیگه جابجا میشیم و خب این اتفاق نیفتاده و دیگه اصن چشمم آب نمیخوره :)))

با جوجه شاعر سرباز صحبت کردم، از این دغدغه ی نیاز به تغییر و تحول که شاید واقعا میتونه منو ازین روزمرگی و سکون نجات بده

انقد ناتوان موندم(یم) به لطف جبر! که آخر سر بهم گفت یه وقتایی باید بگی "همینه که هست"

آخ که از ۱۲ سالگی مدام دارم میگم همینه که هست و گذر میکنم ازین دقایقِ مردگی!

بعد از دو ساعت صحبت منفی، برمیگردم به ادامه ی تمیزکاری با موزیکایی که قلبمو مچاله میکنن...جبر جغرافیایی، بی منطق، طهران تهران...

میگذره این روزا از ما، ما هم از گلایه‌هامون

عادی میشن این حوادث، اگه سخته اگه آسون

توی پاییز مجاور، وسطای ماه آذر

شد قرارمون که باهم، بزنیم به سیم آخر

نظرات 1 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 10:59

اتفاقا دو هفته پیش به آبی همین رو میگفتم. دلم میخواد آدمای جدید ببینم، جاهای جدید برم. دلم فکر نکردن به همیشگیا رو حتی برای یه روز میخواد.

واقعا تغییر هر چند کوچیک و موقتی خیلی مهمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد