همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

حباب

اما گاهی وقتا هم احساساتی که در ما ایجاد میشه، حبابی بیش نیستن!

و شاید بشه در نهایت اسمشونو گذاشت "احساساتِ کمکی"

بله بله! احساسات کمکی!

این قبیل احساسات، ما رو هُل میدن به سمت احساسات اصلی :)

احساسات اصلی ای که درست یا غلط، کلِ مسیر اصلی رو گرفتن.


اما یه چیزی رو متوجه نمیشم، من تحفه ام آیا؟! :)))

خرِ ماجرا کیه؟!

ولی وقتی نظر آدم به فرد جدیدی جلب بشه، ینی دیگه باید بیخیال نفر قبل شد و تامام...؟!

خب معلومه که آره -__-

وقتی تموم شده، وقتی بی لیاقتیشو به هر روش ممکن ثابت کرده، دیگه اگه بیخیال نباشم، اونی که داره اشتباه میکنه، منم!

هووووف چه بگویم؟! :)

حالِ احوالاتِ غیر عادی

حالا که وسط لایف استایل جدیدم و با برنامه هستم ولی به هیچ برنامه ای هم نمیرسم، احوالات عجیبی رو لمس میکنم!

مثلا توهمات بصریِ ذهن کودکیم، یهو یادم میان در صورتی که در کمترین حالت، شونزده-هیفده ساله که اون تصاویر از ذهنم نگذشته بودن!

یا مثلا افکار به شدت مثبتی در مورد طبیعت احاطه ام میکنن و اصن حالی به حالی میشم!

احساس قوی بودن میکنم...گمونم ازونجایی باشه که دیگه خودم و کلِ کائنات رو یکی دیدم :)))

هنوزم گاهی اوقات احساسات منفی، گریز زدنام به گذشته و بی ثبات شدن و این حرفام هستن!!! :///

ولی خب در تلاشِ مقابله با این چیزام...!

در کنار همه ی اینا دنبال رهایی از هر چیز، کس، فکر، مسئولیت، مشغله و تعهدی هستم که شاید از جهاتی بد باشه و از جهاتی خیلی خوب!

اینجور که بوش میاد، اقتضای سنم هستش و ورود به دوره ی جدید زندگیم

هر چی که هست، خیلی دچار تغییر و پایین بالام!