همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

مامان :)

از اون وقتاییه که دلم میخواد مامانمو بغل کنم و بخوابم

الان مامان نزدیکم نشسته ولی احساس دلتنگی دارم نسبت بهش، حتی الان بغضم گرفت

اصن کاشکی ته دنیای من، رحم مادرم بود!

حتی دوست دارم لش کنم روی زمین، جذبش بشم و نفوذ کنم به درونش!

در کل که انگار نیاز دارم دوباره برگردم به یه وجودی از جنس زاینده و دیگه یه وجود جداگانه نباشم

بیگانه شدم با دنیا :/

نه تنها بیگانه، بلکه بدم میاد ازش!

انتظار

یه اصل مهم اینه که از هیچ کسی، هیچ انتظاری نداشته باشیم

بخشی از درگیری‌های فکری هم رفع میشن

همینکه آدم از خودش بپرسه که چرا باید توقع داشت و به جواب عقلانی ای نرسه، باعث میشه که تا آخر عمر از بابت این داستان رها بشه...اصن دیگران چرا باید به زندگی تو فک کنن؟!

مریم خانمی که دنبال منجی میگردی، برو جلوی آینه!

این روزا به خیلی چیزا پی میبرم و وقتی که تو زندگی خودمم این چیزا پیاده میشن، احساس آرامش بیشتری میکنم

ولی هنوز یه چیزی هست که اونجور که باید، نمیشه!

و اون باورِ من، به خودمه...که دلایلش مشخصه

طی صحبتایی که با شقایق و علی میکنم، چیزای خوبی دستگیرم میشه

ولی نمیفهمم چرا در اکثر مواقع فقط دستگیرم میشه و ادامه ی اون رونده اتفاق نمیفته؟!

شاید زمان بیشتری لازمه...

همیشه به دنبال قاتل بروسلی

آره همیشه دنبال قاتل بروسلی میگردم، تو هر جریانی!

حالا اسمم بشه دراما کویین یا هر چی

جزئیات مهم هستن...با جزئیات صحیحه که یک کل منجسم شکل میگیره!

استثناً این بخش از کمالگرایی، زیباست

تو اگر بدونی که هر جز، توانایی خودش رو داره، راحتتر میتونی روند پیوستن به کل رو دریابی

شت دهنتو ببند مریم!

وقتی کلمه ی "صحیح" وارد صحبتت شد، بشاش به اون منطق!

خاموش شو و بخواب

یا اصن میتونی از جمعه ی دلگیری که برای پیشی لوس، دلگیرترش کردی صحبت کنی!

آخ که چقد شیرینه حقیقت آدما رو تف کنی توی صورتشون :)))

حالا درسته که اینکارو باید قبلا انجام میدادم ولی الانم خالی از لطف نبود!

ریدم بهش در کمال خونسردی و اطمینان خاطر

حاجی تو مگه کیو زدی؟!

مادرت تو رو نزاییده، ریده!(با همه ی احترامی که برای شخص مش مریم قائلم!)

الان نیاز دارم که فیلتر عینک دودی و سیگار برگ بیاد روی چهرم و پُک عمیقی به سیگار بزنم :)))

دَ رَ رَ رَ رَ

عبث

این حالت رو دوست ندارم

آروم هستما ولی در هپروتم!

نشستن هم برام سخته، خیلی لشم

اینا همه کار بهاره، یه جوری آدم احساس نیاز به استراحت و خلوت کردن میکنه که انگار کوه کنده!

فسی هم بی تاثیر نیست

حوصله ی پلن چیدن ندارم...حوصله ی هیچی ندارم، ۳-۴ روزم هست که قهوه نمی‌خورم چون آخرین بار اذیت شدم، کلا دیگه وقتی بیدارمم خوابم :)))

باید ورزش کنم، یه تکون فیزیکی به خودم بدم، سرحال بیام

ازون لحظاتیه که همه چیزو عبث میبینم ●__●

آهای دختر سانسورچی(نامه ای به مریمِ غرق!)

واقعا دیگه بسه!

چرا انقد خودمو سانسور میکنم؟!

چته مریم؟!

تحمل نکن، بگو به تو چه؟!‌، حذف کن، گند بزن، اشتباه کن، به خودت حق بده، ترحم نکن، دنبال نتیجه نباش، ایده آل گرایی رو بریز دور، مقایسه نکن، انقد ندو چند لحظه وایسا، انقد فک نکن، دنبال درست و غلط نباش، معذب نباش، جلوی خودتو نگیر، انقد سکوت نکن، دور خودت دیوار نکش، تو خودت فرو نرو، برو دنبال چیزایی که تا حالا نرفتی، فحش بده، ول کن

مخلص کلوم...خودت باش، بدون نگرانی!

اینجا خودتی که در نهایت قراره به خودت آفرین بدی و خودتم خوب میدونی که حتی اگه کلی زور بزنی و بهترینِ خودت توی کار و موقعیت اجتماعی و و و... بشی، اونقدی به خودت آفرین نمیگی که وقتی خوشحال هستی، میگی!

همیشه میگی هدفت تو این خلاصه میشه که تا میتونی حالشو ببری و خوش باشی، تکامل خودتو توی خوشی میبینی پس انقد درگیری ذهنی واسه خودت درست نکن بچه!

مریم ۲۳ ساله! لطفا و حتما جسارت ابراز خودت رو پیدا کن :)))

نذار این سالها انقد بی روح و گنگ بگذره...

دکمه ی امثال تو رو باید زد!

یه  دوستی هست که اصرار داره بگه درک میکنه!

ینی اصن شرایطایی که هیچ پیش زمینه ای نسبت بهشون نداره رو میگه درک میکنم

بعد مسخره تر از اون اینه که تا یه چیزی براش تعریف میکنی، میگه باز خدارو شکر کن که فلان نشد(بعد یه مثالی از شرایطی که خودش توش بوده میزنه، بدون هیچگونه شباهتی!)

اصرار داره که کاپ بدبختی بهش داده بشه!

و امان از وقتایی که فاز تراپیست بودن برمیداره و میشینه شرایطت رو با منطق تخمیش میشکافه

امشب برگشته میگه پیشی لوس رو پاک کن!

انگار داشت راجب یه تیکه عن گربه حرف میزد که ریخته روی فرش :/

چشم عباس آقا، منتظر بودم شما دستور بدی تا یه دستمال بردارم پاکش کنم

اونوقت خودش امروز به من پیام داده که آمار دوست پسر سابقشو از رفیقم بگیرم

آخه تویی که خودت اصن جریانات رابطتت، یک دهم من و اون بچه پیشی نبوده، هنوز اوضاعت اینه‌

اونوقت بدون هیچ درکی از وضع ما، میای میگی من درکت میکنم و خدا رو شکر که باز مثه من و فلانی نبودین و در نهایت مثه یه تراپیست آروغ مشاورگونه میزنی با جملات شعاری و دوهزاری اینستاگرامی؟!

جمع کن تو رو خدا :)))

تو و فلانیت اگه یه روز جای من و پیشی احمقتر بودین، صدبار مرده بودین!

آدم انقد جوگیر؟!

موندم چرا اینهمه مدت کاراکتر تو مخی مثه تو رو تحمل کردم؟!

به سلامت بابا...

پارگی

دارم به دلایل معلوم و نا معلوم پاره میشم

تا حد زیادی برای کسی قابل درک نیست!

حق میدم که درک نکنن...

شاید منم چنین چیزایی میشنیدم، برام قابل قبول نبود

باید خودم به داد خودم برسم که خودمم ترکیدم

:))))

عجیبه عجیب!

احساس میکنم تو منجلابی افتادم که تا حد زیادی قابل حل نباشه!

و واقعا چرا باید اینجوری بشه؟!

دقیقا این چوب چیه؟!

چقد باید قوی بود و پاره نشد؟!

احساس میکنم ازین به بعد نباید با کسی صحبت کنم...صحبت کردن فقط داره حالمو بدتر میکنه!

وقتی نمیفهمن، فقط باید کصخل باشم که بخوام کمکم کنن!

اولین پست قرن

در مرحله ای از زندگیم هستم که نیازمند یک منجی ام!

زندگیم از دست خودم دررفته

دوست داشتم قرن رو زیباتر شروع کنم اما خب حالم خوب نیست

یه منجی بیاد

 یه کتابی معرفی کنه،

یه حرف خوب بزنه،

به حرفام گوش بده،

یه نوری به این قلب بده بلکه دوباره زنده بشه...