همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

بعضی روزا...

بعضی روزا هستن که به معنای واقعی "زندگی" میکنم...!

مثلا صبح بلند میشی دوش میگیری!

بعد آهنگ میذاری و کاکتوسا و گلا رو آب میدی!

بعد کفشاتو تمیز میکنی!

بعد جوراب میشوری!

بعد فیلم میبینی!

بعد چندتا اتود میزنی!

بعد ساز میزنی!

بعد کتاب میخونی!

کلا یه روز عالی برای لذت بردن از تعطیلی و تنهایی!  :))))

آبجی جان اومد حال و هوامو عوض کنه، یه فیلم از بازیگر مورد علاقم دانلود کرد!

بازیگره توی فیلم سرطان گرفت، مرد...داداششم ورزشکار بود، میخواست بره برای المپیک ولی کور شد و به جاش رفت برای پارالمپیک! :/

خلاصه که خدا رو شکر یکی دو شب بعد بحران، دیدیمش وگرنه همون شب با این فیلم نابود میشدم!!!!! :دی

.

.

راستی راستی ترم جدیدم شروع شد...واقعا دیگه پام نمیکشه برم!

خدا رحم کنه...چجوری میخوام تا مقاطع بالاتر ادامه بدم؟! :|

دوباره...

دوباره با آبجیم(مشاور اعظم) حرف زدم!!!

حدودا از دوازده و نیم شب تا شیش و نیم صبح!

و اما مثل همیشه نتیجه گیری کردیم...یه اصلاحیه ی بزرگ! :///

سی و یک(!)

و اما حقیقت نمایان میشود!!!

ینی طرف اگه ریش سیبیلاشو بزنه،هر کی ندونه فکر میکنه طفل صغیری بیش نیست!

چطوری آخه؟! بیبی فیس کی بودی؟!

ینی میخوام بدونم اگه ام پی تری هم حساب کنیم، مگه میشه توی سه دهه اینقدر آدم گند بزنه به زندگیش؟!

دلبندم تو دیگه با این حال و احوالت، برای قدم بعدی باید بری قاتل سریالی بشی...باور کن دیگه چیزی برای از دست دادن نداری! :////

خدایا به حق همین روزای بارونی پر از عشق و عاشقی(البته برای دیگران!) یه چسب زخمم بده به من!!!! :دی

(وی با نهایت حس طرد شدگی از جامعه، دکمه ی انتشار پست را لمس کرده و به فردا که برای همه هپی ولنتاین اما برای  وی تنها یک چارشمبه ی لعنتیست، می اندیشد! فیلم چهارشنبه های لعنتی رو دیدید؟!)

(پس از خواندن پست، با اندکی تامل، خود را در موقعیت های تلخ زندگی خویش، گوله ی نمکی میابد که لطف مینماید اندکی از این نمک وجود را بر زخم هایش میپاشد!!!!!)

#رد_دادگی +__+

=__=

چرا همش خوابم میاد؟!

فکر کنم چون چند وقت یه بار یاد این میفتم که این تابستون کنکور کارشناسی دارم، هیچ راه فراری نمیمونه جز خوابیدن! :/

من حتی نمیدونم چیا توی این کنکور هست! 0_0

با خودم گفتم معدلمو بالا نگه دارم که دانشگاهم بدون کنکور بگیرتم ولی گفتن این قانونو برداشتن... قدرت خدا حالا اگه من معدلم پایین بود کلا کنکورو برمیداشتن، شرط معدل میشد!!!

اصن من دست رو هر چی بذارم نابود میشه!!!

از آسمون آتیش میبارید، من یه روز کاپشن نپوشیدم، تهران شد سیبری!

یه پیراشکی فروشی پیدا کردم که پیراشکیاشو دوست داشتم، خدا رو شکر مغازشونو بستن!(البته بعد دو ماه باز کرد!)

عاشقم که شدم طرف کافشو بست...به لطف خدا فعلنم قصد نداره دیگه بازش کنه...!

خلاصه اگه مشکلی دارید با من در میون بذارید...اگه یه وقت مسئله مالی، عشقی، درسی، خانوادگی داشتید فقط کافیه بگید من بیام سراغ مشکلتون!!!!!!!!!! :////

100% تضمینی...بدون عوارض...بدون بازگشت!

اونوقت به روحانی میگن کلیدساز...بابا بیایید کلید حل مشکلتون دست منه!!!!!! 

فقط باید هر چی میخوایید، برعکسشو انجام بدم!

(وی پس از پر کردن صفر تا صد در این پست، احساس سبکی کرده و دکمه ی انتشار پست را لمس میکند!)

"املی"

دیشب بالاخره بعد از چندین و چند وقت که قصد داشتم فیلم املی رو ببینم، دیدمش!

خیلی جالب بود...فیلمش یه ریزبینیایی داشت که خیلی وقتا به نظر آدمایی که فکرشون مشغوله یا حواسشون پرته، نمیاد!

اوایل فیلم، املی یه جعبه از یادگاریای خیلی قدیمی یه نفرو پیدا کرد و داد بهش؛ زندگی طرف کلا عوض شد و ازون به بعد خیلی متفاوتتر عمل کرد!

یاد چیزایی افتادم که از خیلی بچگیام تا الان سعی به جمع کردنشون داشتم و دارم...بعدا ببینمشون چه حسی دارم؟! مثلا چه تاثیری روی ادامه ی زندگیم میذارن؟!

تا حالا خیلی کارای عجیبی توی زندگیم نکردم که بعدا بخوام به خاطر انجام دادنشون تاسف بخورم...ولی ممکنه برای انجام ندادنشون حسرت بخورم؟!

نمیدونم...در کل آدم تاسف بخوریم...هر کاری کنم و هرجوری که پیش برم، یکسره پشیمونم! :دی

.

.

زندگیم رو رواله ولی نمیدونم چرا ناخوشم! *__*

آخییییییش!

خیالم راحت شد...تبریک گفتم! :))))

یه بار اشتباه کردم(البته از نظر خودم) تسلیت نگفتم!!! 

نذاشتم این تبریکه هم مثل اون بشه! :دی

(مریم آینده وقتی اینجارو بخونه، چه حسی داره؟! احتمالا با خنده ای همراه با "تمسخر خویش"دلتنگ این روزا میشه...!)

#__#

مثلا اگه تولد کسی باشه که میشناسیمش و بهش تبریک نگیم زشته؟! :/

خدایا منو گاو کن!!!!!!!!!!!!!!

من چرا ول کن نمیشم؟! -__-

.

.

یه سوال دیگه...اگه مثلا قصد کنیم بریم با تاخیر تبریک بگیم چی؟! :|

قول میدم دست بردارم...(ازین قول الکیا!!!)

.

.

یا مثلا به طور همگانی(مثلا یه استوری!) به دوستان متولد دهه ی فجر تبریک بگیم چی؟! ×_×

(برای سومین بار روی دکمه ی انتشار پست کلیک میکند!)

یه روز تنهایی لطفا!!!!

چند روزیه عجیب نیاز دارم تنها باشم...

فقط دلم میخواد آهنگ گوش بدم ،یه چیزی بنویسم ،نقاشی کنم!!!

ولی در حال حاضر یا تنها نیستم و یا خوابم...!

این چند روز هی میومدم اینجا تا حرف بزنم ولی حرف نمیزدم!

یکسره تا همین موقع ها که الان دارم تایپ میکنم، بیدارم...

یا به یه ایده ی تصویرسازی فکر میکنم یا یه موضوع برای نوشتن!!!

الان به اون صورت مشغله فکری خاصی ندارم ولی حس میکنم حالا دارم ازون ور بوم میفتم...ینی ازون طرفی که دیگه هیچی برای حرص خوردنای بی مورد براش نداره!!! :دی

چه میشه کرد؟! 

.

.

دوباره رفتم سراغ سه تار...فکر کنم بعد 4 یا 5 سال!!!

امیدوارم ولش نکنم...

با اینا زمستونو سر میکنم! :دی

شماره ی چشمم بیست و پنج صدم کم شده! :)))

ذوق کردم...

ولی بعدش رفتم روی ترازو و یه کیلو وزن اضافه کردم! :/

اینگونه شد که چشمه ی ذوقم خشک شد...!