همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

آی ام بیزی! :)))

دوباره کم پیدا شدم...خیلی سرگرمم!

سرگرم کافه و آدمای مختلف! :))

حالم ازین رو به اون رو شده...

ولی همچنان در حواشی به سر میبرم...دیگه هرکی که در جریان این روزای زندگیمه، میگه مگه سریال ترکیه؟!

خنده دار شده...البته فقط واسه خودم! برای دیگران خیلی پشم ریزونه!!

یه گوشه نشستم و دارم حقیر شدن آدم بدا رو نگاه میکنم...بدون اینکه دست خودم بخواد به کاری آلوده شه! :)))

همشون افتادن به جون هم دیگه و منم دارم به ریششون میخندم...زیبا نیست؟!

این خود "کارما"ست...دارن جواب پس میدن...

اون آدم بی رحمی نیستم که بگم خوشحالم...ولی هر چی عوض داره، گله نداره! میتونستن از اولش این بازیای کثیفو شروع نکنن!!

.

پ.ن: یه اعتراف دیگه هم دریافت شد، اونم یه فامیل! 0__0

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 21:28

تو کی هستی؟

مریم هستم! :)))

مریم دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 21:22

شبیهمی:)

چه جالب! :)))
از چه نظر؟!!!

مریم سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 19:19

تفکراتت :)

خوشم میاد یکی که افکارش شبیهمه اینجارو دنبال کنه!! :)))
چند سالته؟!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 19:04

19و پر کردم رفتم تو بیست شنیده بودم وقتی میپرسن چن سال داری باس بگی من دیگه این سالها رو ندارم اما من بهش معتقد نیستم میدونی چون خاطرات تمام این نوزده سال تو مغزته و دردش هنوز گزگز میکنه و
و افکارت کش میاد و اگه بخوای رو یکیش تمرکز کنی نمیشه کاش واقعا این نوزده سالو نداشتم:)

در اصل با خاطرات بد، این سالهارو از دست میدیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد