همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

بیست

توی این لحظه "بیست سال و سه روز" سن دارم...

ینی توی "سومین روز دهه ی سوم زندگیم" به سر میبرم...

الان "اولین سالگرد فوکوشیمای زندگیم" هستش...

وبه روایتی "یک روز قبل اولین سالگرد یکی از تجربه های مضحک دهه ی دوم زندگیم"

امروز بیست و پنج اردیبهشت سال نود و هشته! :)))

و چقد اون دغدغه ها دور شدن...!

خیلی دور...

فراموشی یا به قولی ساده شدن مشکلات با گذشتن زمان...اتفاق شیرینیه ولی دلتنگی تلخی که با خودش داره، این شیرینی رو خنثی میکنه...درست مثل خوردن قهوه ترک و شیرینی پروک!

درسته...این اسمش عاقل شدنه، اوهوم درسته ولی لزوما زیبا نیست!

توی این سالگرد میمون و مبارک، داشتم آرشیو استوریای اینستامو میدیدم...حال عجیبی داشت! هم میخندیدم هم حالتی از ناباوری میومد سراغم!

یه چیزایی انقد برام غریبه  شدن که به وجودشون شک میکردم!

آدمایی که اومدن و رفتن، آدمایی که نسبتشون باهام عوض شد، ارزشایی که از بین رفتن و ارزشای دیگه ای اومدن به جاشون، در نهایت تغییر اساسی ظاهر و باطن...

واقعا شک برانگیزه...و حتی شوک برانگیز! :)

در هر حال، زندگی همینه...مجموعه ای از رفت و آمدها، آمد و شد ها...

به قول یه دوستی، تا سی سالگی همینه...و من همچنان به ثبت وقایع توی گوشه گوشه ی زندگیم ادامه میدم که ببینم تا ده سال دیگه، چند صد بار قراره عوض بشم! ¤__¤

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد