همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

روز بشارت

توی برزخ این روزای مریض باشی و کلافه از دانشگاه بزنی بیرون...

و اما مواجه شدن با مردمانی که اومدن تشکر کنن برای گرونی بنزین!!!

رِنج سنی بچه مدرسه ای ها و نادان های پیری که هنوز چهل سال پیش براشون عبرت نشده...!

آدمای خونه نشینی که تنها روز قدس و امثال این روزا مجوز بیرون اومدن از خونه و ابراز خودشون رو دارن!!!

صدای بلند موزیک های مضحکی که با نعره کشیدناشون، انگار یه دستمال ابریشمی گرفتن دستشون و بعله!

نگاهِ از پشت ویترینِ کاسبای نسبتا محترم و آدم پولدارا از مغازشون به بیرون و موج نگرانی توی نگاهشون چون که تنها یه روز قراره کاسبیشون کساد باشه و هیچ نگرانی دیگه ای!!

کلافه از زمان و مکان و آدما و هر کوفت و زهرماری میپیچی توی کوچه پس کوچه ها تا شاید بتونی این بغض و حسرتی که از این دوران زندگیت داره به دلت میمونه رو نیست کنی که یهو جوونا و دانشجوهایی که قید کل زندگیشون رو زدن و فقط به زور گل و بنگ دارن روزگار میگذرونن رو میبینی!!

میری جلوتر، آدمای احمقی رو که کیک و ساندیسشونو گرفتن و با خرسندی هر چه تمامتر که انگار سهمشون از کل زندگی رو گرفتن و دارن میرن خونه، زیارت میکنی...

چه خبره؟! اینجا کجاست؟!

تهران من! چقد دیگه حس میکنم جایی برام نداری...

توی تقویم سال دیگه، امروز به عنوان یکی از وقایعِ رشادت مندانه ی دستمال کش های غیور ثبت میشه...پیشنهادم برای اسمش، روز بشارته!

بشارت میدهیم شما را به مردگی کردن...

وطنم، پاره کردی تنم! :)))

نظرات 5 + ارسال نظر
رضا دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 23:58 http://vinter.blogfa.com

من هیچ وقت این جماعت رو درک نکردم و نمیکنم و نخواهم کرد !
و هیچ وقتم هیچ کسی درکشون نمیکنه!

مهم اینه که بالا دستیشون خوب داره درکشون میکنه و حسابی بهشون حال میده و همشون باهم به ما لگد میپرونن!!! :)))

علیرضا سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 00:00 https://4malite.blogsky.com

قدیما وطنم پاره تنم بود
الان تنم پاره وطنم!

هعییییی!!! :)))

همینی که هست سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 00:13

همینی که هست

بله متاسفانه!!! :):

حمیدرضا سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 02:00 https://hamidhavaeji.blogsky.com/1398/09/05/post-2/

تنها دلیلی که اینجا دارم مطلبت را می خوانم این است که برادرم خر و پف می کند و نمی گذارد من بخوابم. به همین خاطر سعی می کنم با نوشتارهای شما بلکه بتوانم چشمانم را گرم کنم.

البته بیشتر چشمانم گرد شد چونکه یک جاهاییش خیلی خوب نوشتی (از نظر من)

خر و پف!!! :)))
چاکریم نظر لطفته...اکثرا شاکی بودن و ناراحتی، یه حس و حال خاصی به نوشته ها و تصویرسازیام میده!(تعریف از خود نباشه!!)

بهزاد سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 20:22

لیاقت مردم ایران همینه حقشونه بدترازاینا

اون که آره...ولی دادا آدم دلش کباب میشه واسه این سرنوشت شخمی که هممون اسیرش شدیم! :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد