همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

از دهه ی هفتاد!

امروز رهگذر بیکاری رو دیدم که دقیقا دو سال پیش توی پارک لاله اومده بود مخمو کار گرفته بود!!

پسری که چند ماهی از خودم کوچیکتر بود و حسابی کله اش بوی قرمه سبزی میداد!(هرچند بیشتر حال میکرد که اینطوری به نظر بیاد)

حالا کاری نداریم که خیلی عجیب بود که امروز شناختمش!

اون آدم، دو سال پیش بهم گفت که توی زندگیش هر چیزی که خواسته رو تجربه کرده و حالا وقتشه که بمیره(آره گنده گوزی  زیاد میکرد!)

وقتی که دیدمش دلم خواست برم جلو و بگم هنوز زنده ای که!

راستی که حرف زدن چقد راحته...

نظرات 1 + ارسال نظر
Ali_MJfollower شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 07:49

چه زیبا و شایسته وصف کردی این جماعت گنده گوز (!!!) همیشه مدعی حرف مفت زن توخالی و بی مایه فراموشکار رو و چقدر خاطره زنده کردی در یاد و خاطرم از اتلاف عمر و جوانی در کنار این جنس موجودات ... ولی کاش بهش اون جمله آخر رو گفته بودی ... هرچند اگه هنوز اصلاً تو رو به یاد داشته بوده باشه ... احتمالاً در تدارک پهن کردن تورش برای دخترکی جدید و شروع یک عملیات گنده گوزی تازه بوده !!!

قطعا سرش گرمِ گنده گوزی بوده :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد