امروز...شایدم چند هفته ی اخیر!
نوعی عشق رو حس کردم؛
عشق به یک حال و احوال!
شبیه مستی میمونه اما نوشیدنی ای در کار نیست!
دست من شرابو روی کاغذ میریزه و چشمام مست میشن،
کلمات رو با تمام وجود، سر میکشم...سرمست میشم از حس هر لغت!
عشق، فراغ، شادی، غم و هر چیزی...
در کمال تعجب خمار حال و احوال خوشنویسی شدم اما از نوع شنیدن آوای هر لغت و لمس احساساتشون!
انگار فکرم با قلم عشق بازی میکنه و دستام و چشمام، سرمستِ سرمستن!
و الان میفهمم چطور این قبیل صفات عاشقانه رو به چیزی میدن!
عاشق شدم :)))
و اگر بگم این عشق با عشق انسان به انسان، قابل قیاس نیست، دروغ نگفتم...این عشق ترس نداره و بالعکس جسارتِ شیرینی داره!