همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

مریم گم گشته...

روانشناس-بهت گفتم فکر کنی ببینی "مریم از زندگی چی میخواد؟! معیاراش برای رابطه چیه؟! چیکار کنه که که از نزدبوم کمالگرایی بیاد پایین؟!" چون مریم خودشو گم کرده!

بعد ازینکه توی جلسه ی قبلی، حقایق تف شدن توی صورتم و نوبت به تصمیم گیریِ بزرگ رسید، این جلسه راجب "معیارام" بود!

و عجیب بود که تا اینجا انقد معیارامو نادیده گرفته بودم که اصن توی پس ذهنم گم شده بودن!!! :(

ولی خب چرا؟! چرا باید از همه ی علایق و خواسته هام کوتاه بیام؟!

چی با خودم فکر میکردم تا اینجای داستان؟!

اصن مگه من آدم نیستم که نخوام مثه هر کس دیگه ای، معیار داشته باشم برای خودم؟!

حقیقتا هر جلسه، در کنار اینکه حس میکنم ازین بلاتکلیفیا میام بیرون و ذهنم مرتب و مرتب تر میشه، خودمو سرزنش میکنم که چرا واقعا اینقد خودمو دست کم گرفتم و میگیرم...؟!

شدم مددکار زندگی همه و برای خودم ریدم!

خیلی مهمه که اولویتارو فراموش نکنیم...اولویت اول، خودمونیم!

خلاصه که کاشکی اینارو توی مدرسه بهمون یاد میدادن که وقتی افتادیم وسط زندگی و یه مشت تجربیات ناشناخته، بدونیم دقیقا باید چه گوهی نوش جان کنیم؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد