-برگشتی میگی مهربونم؟! تو مهربون باشی، نا مهربون کیه؟! اون موقع ها که با بچه بازیات، اذیت میکردی، مهربون بودی؟!
+یه جوری همه ی پلای پشت سرمو خراب کردم که اصن هیچ راهی نمونده...اما هنوز دوست داشتنیم، نه؟!
-اون موقع که یهو نیست شدی، همین پسرعمه ی گیس بریدت نگفت این بچه بازیا چیه؟! جوری حرف زده بودی که گفتم رفت خودشو بُکُشه :)))
+خیلی رفتارای اشتباهی داشتم، ک*خل بودم!
-اون اولا که باهم آشنا شده بودیم، بهت میگفتم جوجه شاعر نوازنده اما الان چند سالیه که بهت میگم جوجه شاعر احمق!
+احمقم...(؟!)
مکالمه ی جالبی بود :)))
شخصیت های خاکستری داستان طولانی زندگی که قراره برای سالهای طولانی ، آف و آن ، خواسته و ناخواسته همچنان وبال و آویزان خط خطی های احساسی قلب و روح باشن ...
هعی روزگار :)))
میدونی مهم چیه ؟!
اینکه تو انقدر رفتار صادقانه و مجذوب کننده ای با اون ها داشتی.. که الان همه اون افراد وابسته به تو شدن... بخاطر همین هر موقع احساس ضعف میکنن میان سراغ تو تا حال خودشون رو خوب کنن. اما این زندگی توعه.. و خودت تصمیم میگیری چه کسی رو به زندگیت راه بدی.. معمولا همه آدم ها همچین تجربه ای رو میگذرونن .. تا به نقطه ای برسن که اون آدمی که ارزشش رو داره رو تو زندگیشون نگه دارن و بقیه رو دک کنن بره .
راس میگی حامد؟!
آره واقعا .. ولی خب بعضی وقتا آدم دلش برای یکی تنگ میشه که جایی تو زندگیش نداره.. اینجور وقتا خویشتن داری بهتره
آره یه جاهایی بهتره