همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

گریه کن، گریه قشنگه :/

"یه شب اومدم دفتر، نگاهم به تصویرسازی ای که برام کرده بودی افتاد، یه عالمه گریه کردم، میخواستم بهت زنگ بزنم ولی نزدم..."

خب خاک تو سرت! :)))

والااااا...شماهام که فقط بلدید گریه کنید واسه آدم!

گریه هاتون بخوره تو سرتون؛ گریتونو میخوام چیکار؟!

دیگه بدبختتر از تو یکی، خودتی...انقد که رو زمین موندی و...


واقعا من باید از این مسئله ی فرعی که دست بر قضا، کاذب هم هست خلاص شم :)))

تکرار و مرور فقط مزاحم مسیرم میشه! ولی خب چجوری؟! :)

کهربا من رو بلعیده و من واقعا دیگه نمیخوام نارین قصه باقی بمونم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد