همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

قول میدم

قول میدم نشونه‌ها رو جدی بگیرم؛

قول میدم حرفا که نصفه میمونن، باور کنم که باید نصفه بمونن؛

قول میدم نذارم توی لوپِ تکرارِ وقایع گیر کنم؛

قول میدم دیگه احمق نباشم؛

قول میدم دیگه دو هزاریا رو راه ندم به زندگیم و نذارم بدترین شبای زندگیمو بسازن؛

قول میدم...این دفعه دیگه قول واقعی میدم...

احساس تنفری که توی تک تک سلولام توی این لحظه حس میکنم رو خیلی دوست دارم!

اینکه گریه های قبلنام تبدیل شدن به پوزخندای مریض رو خیلی دوست دارم!

باید به حرف مشاورم گوش میکردم...ولی هیچوقت دیر نیست، حالا گوش میدم :)

خ س ت گ ی

خیلیییی خسته ام؛

بخدا که دارم پاره میشم؛

دیگه پام نمیکشه برم سرکار؛

دیگه مخم نمیکشه بشینم برنامه ریزی کنم واسه مسیرم؛

دلم میخواد تا آخر عمرم زیر پتو قایم بشم و بخوابم؛

خواب، سیاهی مطلقشم قشنگه...

گل میروید ز باغ، گل میروید!

با یک ساعت و نیم تاخیر رسیدم شرکت،

وسط یه جلسه ی ناگهانی نشستم، بدون اینکه لود شده باشم و دقیقا بدونم چه خبره؟!

ینی هنوز میشه گفت اثراتی از شب گذشته در مغزم موج میزد حتی!!!

اما با یک جمله مشارکت، شعار کمپین تبلیغاتی جدید رو گفتم و همه بهش رای مثبت دادن! :)))

یه عینک دودی و سیگار برگ بدید لطفا

دَ رَ رَ رَ رَ

کلاه قهوه‌ای

کلاه قهوه‌ای سَرت کردی...

کِی لباس قرمز بپوشم؟!

:)))

Lady in red & Mr brown


آدمیان

واقعا حوصله ی آدما رو ندارم؛

علی الخصوص آدمای جدید،

یا آدمایی که کمتر باهاشون برخورد داشتم!

علف خرس

رفتم دکتر پوست، یه تومن کارت کشیدم اومدم بیرون!

حالا میفهمم باباها چقد پول خرج کردن سختشونه :/

دوست داشتم به جای اینکه اسنپ بگیرم، کل راهو پیاده برگردم خونه...والاااا

صورتی

اما واقعا دوست داشتم توی اون نور صورتی رنگ،

وقتی که موزیک just the two of us  گوش میکردیم،

بهم میگفتی که گوه خوردم یه فرصت دیگه بهم بده!

اما متاسفانه سر خر همیشگی از راه رسید و جمله ی "کاشکی آدما میتونستن احساس واقعیشونو بگن، اینجوری دیگه هیچکی دروغ نمیگفت" نصفه موند...


البته که همه ی اینا حرفه، دور کونت برفه!