همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

راکد

خاکستری ام...

از زمان کم آوردن، کلافه ام

از نبودنِ هیجان، کسلم

این روزمرگیای راکد و بدون هم صحبت!

بیشتر با موزیکا و ته تهش جلسات استاد در ارتباطم

و بعضا کتابایی که همکارم برام میاره

صرفا کار و کار و کار

برای یک ۲۳ ساله، اینجوری زندگی کردن، خیلی جذابیتی نداره!

وقتی برای کسی از روزای گذشته صحبت میکنم، احساس میکنم چشمام برق میزنه و شاید قلبم تندتر میتپه...

حتی وقتی از روزای سخت و گریه زاریای بی مورد میگم، متوجه میشم که اون روزا بالاخره یه چیزی وجود داشته که منو ازین حالت راکد و یکدست، خارج میکرده! :)

اما حالا...

حالا فقط حضور دارم، خاموش و نظاره گر!

همراه با وسواس های فکری و سختتر کردن شرایط برای خودم

امیدوارم این روزا فقط یه فرایند باشن که باید طی بشن و تغییر حاصل بشه...

نظرات 2 + ارسال نظر
الیزابت چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 01:35

میگذره میره.

پس مثل تو، اسمش الیزابته!(که نیست)

رقصنده با طبیعت :) چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 08:18

دیوونه :)))
اسم که مهم نیست .. هرچی..
ولی از اسم های سرخپوستی خوشم میاد .. دوست داشتم اونجا بودم ببینم اسممو چی میزاشتن

مثلا پوکوهانتس :))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد