همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

حرف های نا گفته...

از صبح دارم به حرف هایی که نیاز به گفتنشون دارم، فکر میکنم...

مثلا یه موقعیتی پیش میومد که صادقانه میگفتم برات که توی این ۴ سال مدام همه چیز خراب شد چونکه هیچوقت واضح با هم صحبت نکردیم، شاید میترسیدیم، شاید کینه داشتیم، نمیدونم...

ولی خب میدونی، قطعا همین درسته!

اگه به نشونه ها دقت کنیم، اونا هم همینو میخوان :)))

چون نشونه ها فقط حقیقت رو میبینن، بدون هیچ احساس و قضاوتی!

و اونا تشخیص میدن که ما مسیرمون جدا از همدیگست...

اما اینو بدون که من دوباره داشتم بهت علاقمند میشدم، مثل ۳ سال پیش...مثل ۴ سال پیش...

نمیدونم این فکرا کی تموم میشن...؟!

اصلا تو آخه آدمی که من انقد درگیرتم؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد