همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

وقت طلاست :/

مغزم داره از یه عالمه فکر منفجر میشه

احساس کمبود وقت داره برام تبدیل به اتفاقی کشنده میشه

و این شرایط بدیه!

ایده هایی که فرصت نمیشه بهشون رسید و مدام میترسی که پس فردا فقط حسرتشون باهات بمونه...!

اصلا نتیجه دادن یا ندادنشون مهم نیست، فقط مهمه که انجامشون بدم...انجامشون بدم که بعدا نگم اگه انجام میدادم، چی میشد...؟!

از اما و اگر و ای کاش متنفرم...


انقد کارا هستن که بی صبرانه دوست دارم انجامشون بدم و با تمام وجودم لذت ببرم!

کارهای به شدت انفرادی! فقط خودم و طبقه بالا :)))

اما خب ۸۰٪ این کارا تا آخر فروردین که میخوام به کارمندی ادامه بدم، منتفیه :):

امیدوارم زودتر فردا شب بشه، داستان رو بچاقم و بکشم، صدای خودمو ضبط کنم و از چیزایی که توی سرمه بگم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد