همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

پارگی

دارم به دلایل معلوم و نا معلوم پاره میشم

تا حد زیادی برای کسی قابل درک نیست!

حق میدم که درک نکنن...

شاید منم چنین چیزایی میشنیدم، برام قابل قبول نبود

باید خودم به داد خودم برسم که خودمم ترکیدم

:))))

عجیبه عجیب!

احساس میکنم تو منجلابی افتادم که تا حد زیادی قابل حل نباشه!

و واقعا چرا باید اینجوری بشه؟!

دقیقا این چوب چیه؟!

چقد باید قوی بود و پاره نشد؟!

احساس میکنم ازین به بعد نباید با کسی صحبت کنم...صحبت کردن فقط داره حالمو بدتر میکنه!

وقتی نمیفهمن، فقط باید کصخل باشم که بخوام کمکم کنن!

نظرات 2 + ارسال نظر
پوکوهانتس جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 00:11

میخوام شروع کنم به نوشتن .. خیلی خوبه که تو راحت می نویسی

بنویس پوکوهانتس :)))

پوکو :) یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 01:12

منکه هنو دستم راه نیوفتاده ، تو بنویس .

باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد