همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

مریم کم پیدا

هروقت شاغل میشم، کمپلت جریان زندگیم عوض میشه

خوبی‌ها و بدی‌هایی همراه باهم!

یه جریانش اینه که خیلی کم پیدا میشم...اینجا کم میام، تو بقیه شبکه‌های اجتماعی کمتر میرم، ارتباطم با آدما کمرنگتر میشه و...

تو این لحظه خیلی خسته‌م...اگه هوا گرم نبود، این خستگی کمتر بود!

از گرما بیزارم!!!! -__-

با اینکه دو نوبت در روز قهوه میخورم، بازم خیلی جواب نمیده چون مسیر رفت و آمدم سخته و واقعا انرژی‌گیره!

ولی خب من با خودم قرار گذاشتم که قوی‌تر ازین حرفا باشم :)))

بالاخره دورکار میشم و این داستان به حداقل خودش میرسه

هرچی هست، نباید فراموش کنم که با وجود شرایط گوه زمونه، من تو شرایط خوبی از زندگیم هستم

آرامش دارم و خب چی از این بهتر؟!

این مملکت بگا رفته ولی من طبقه بالا رو دارم، کارمو دارم، خونوادمو دارم، خودمو دارم!

همینکه خیلی از جریانات تخمی و آدمای تخمی‌تر توی زندگیم نیستن که آرامشمو بگیرن و از مسیرم عقب بندازنم، فوق العادست

اونقدرا حسرتی از بابت گذشته‌م ندارم...احتمالا به این خاطره که در نهایت از بگایی‌ها جون سالم به در بردم و یه جورایی هر مشکلی، به بهترین نوع ممکن حل شده...

الان دیگه مسائلی که پیش میان، برام کوچیک هستن و جنبه ی سرگرمی دارن!!!

دلایل مختلفی داره...یکیش وجود تجربه‌هاست، یکیش بیشتر شدن آگاهیم به زندگی و مسائل و احتمالا دلایل دیگه ای که الان حضور ذهن ندارم راجبشون بگم

این روزا با سرکار رفتن، کم و بیش دیدنای جوجه شاعر و آدمای دیگه و یه سری کارای روزمره ی همیشگی میگذرن

خوبه...ینی خیلی خوبه! همینکه در لحظه هستم خوبه!

فکر آینده و توهم جا موندن از مسیر و وسواس فکری و این داستانا، فقط آدمو پیر میکنه

فردا هیچوقت نمیرسه...تا بیاد برسه، شده امروز!

جوجه شاعر توی همین چند وقتی که رفته سربازی، خیلی بزرگ شده :)

مثه همیشه هم صحبتی باهاش، برام قشنگه!

با درست و غلطش کاری ندارم...

اینو فهمیدم که جز اون دسته افرادی هستم که برای اکثر افراد، خیلی قابل درک نیستم! حداقل از وقتی که شروع کردم به ارتباط گرفتن با آدمای بیشتر، این داستان لحظه به لحظه برام بیشتر روشن شده

اما اون میفهمه...و اینجای داستان قشنگه که هر چی بیشتر میگذره، بیشتر میفهمه!

نمیدونم...تو این چهارسال و خرده ای، خیلی جریانات پیش اومده ولی با وجود این جریانات، این رابطه قطع نشده...پای این همه آدم رو از زندگی خودمون بریدیم ولی خودمون دوتا رو دو دستی چسبیدیم!

قبلنا میگفتم بالاخره میخواد چی بشه اما الان اهمیت نمیدم؛ چی سر جاشه که این بخواد باشه؟! :)

الان ازم بپرسن این کیه؟! نمیدونم نسبتم باهاش چیه؟!

انصافا شما دوتا چه صنمی باهم دارید که عکستونم باهم استوری میکنید؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد