گفت ما یه رابطه ی درست و حسابی به هم بدهکار بودیم!
و بله! یک رابطه به دور از بچه بازی و به قول خودش سگ بودن :)))
این مدت کوتاهی که مرخصی بود، همه چیز متفاوتتر از این ۴ سال و خرده ای پیش رفت
امروز رفتیم پارک الهام...پارک پر خاطره!
مثل همون روزا، بارون اومد...انگار که ابرا برای ما میباریدن :)
یه عالمه حرف زدیم، یه عالمه خاطره بازی کردیم
یه عالمه احساس عاشق بودن داشتیم!
رویاییه
خیلی وقتا برام سوال بود که دو نفر چجوری انقد با حس و حال خوبی کنار هم هستن؟!
مثلا به شقایق و علی که نگاه میکردم، با خودم میگفتم چقد خفن! چقد کمیاب!
حیفه که آدما تو طول عمرشون، چنین حس و حالی رو تجربه نکنن
رسیدن یا نرسیدن به اون آدم یه طرف ماجراست که شاید خیلی نشه نادیده گرفتش اما خب تجربه ی چنین حسی، خیلی مهمتره! احساس زندگی کردن تو لحظه ی حال رو میده...بقیه ی چیزا مال آینده و گذشتست، پس فکر کردن ندارن :)
فردا برمیگرده سر خدمت :')
"ما یه رابطه ی درست و حسابی به هم بدهکار بودیم.." چقدر حرف دل آدمای زیادی میتونه باشه.
دقیقا...
چقدر قشنگ ... :)
:)))