همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

و عشق

گفت ما یه رابطه ی درست و حسابی به هم بدهکار بودیم!

و بله! یک رابطه به دور از بچه بازی و به قول خودش سگ بودن :)))

این مدت کوتاهی که مرخصی بود، همه چیز متفاوت‌تر از این ۴ سال و خرده ای پیش رفت

‌امروز رفتیم پارک الهام...پارک پر خاطره!

مثل همون روزا، بارون اومد...انگار که ابرا برای ما میباریدن  :)

یه عالمه حرف زدیم، یه عالمه خاطره بازی کردیم

یه عالمه احساس عاشق بودن داشتیم!

رویاییه

خیلی وقتا برام سوال بود که دو نفر چجوری انقد با حس و حال خوبی کنار هم هستن؟!

مثلا به شقایق و علی که نگاه میکردم، با خودم میگفتم چقد خفن! چقد کمیاب!

حیفه که آدما تو طول عمرشون، چنین حس و حالی رو تجربه نکنن

رسیدن یا نرسیدن به اون آدم یه طرف ماجراست که شاید خیلی نشه نادیده گرفتش اما خب تجربه ی چنین حسی، خیلی مهمتره! احساس زندگی کردن تو لحظه ی حال رو میده...بقیه ی چیزا مال آینده و گذشتست، پس فکر کردن ندارن :)

فردا برمیگرده سر خدمت :')

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 22:45

"ما یه رابطه ی درست و حسابی به هم بدهکار بودیم.." چقدر حرف دل آدمای زیادی میتونه باشه.

دقیقا...

لیمو شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 08:59 https://lemonn.blogsky.com/

چقدر قشنگ ... :)

:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد