همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

وقت

انقد در حال حاضر برنامه‌های زیادی توی سرم دارم که همش میگم کاشکی هر شبانه روز، بیشتر از ۲۴ ساعت بود!

اما همین که توی این سن و سال به این نتیجه رسیدم، بازم راضی‌ام

یعنی نمیتونم خیلی حسرتی به دوش بکشم از بابت وقت تلف کردن!

البته که همیشه نظرم اینه که هیچوقت دیر نیست و حسرت خوردن کاری رو پیش نمیبره

برای فاصله گرفتن از چنین حس و حالی، کافیه که همیشه در لحظه زندگی کرد :)))

این روزا تلاش می‌کنم بیشتر و بیشتر یاد بگیرم و بفهمم

یه جمله‌ای از تسلا خوندم که تقریبا چنین چیزی بود:

 برای درک معنای زندگی، از دید انرژی و فرکانس بهش نگاه کنید!

چقدرررر این بشر میفهمیده، دمش گرم! :)))

دو هفته‌ای میشه که جوجه شاعر برگشته به محل خدمت...بیرجند!

برای درک ضرورت این اتفاق تو زندگیش، فقط میشه به این اشاره کرده که تنها سرباز تهرانی‌ای که در حال حاضر توی ایران، داره توی بیرجند خدمت میکنه، ایشونه!

هیچ چیز بی‌دلیل نیست...و این خوبه که خودشم در کنار اینکه مدام بخواد به این فکر کنه که چقدر بدشانسه و توی شرایط تخمی‌ای گیر کرده، معتقده که این اتفاق لازم بوده بیفته و داره از جنبه ی مثبت هم بهش نگاه میکنه و خلاصه تغییرات درونی‌ای داره براش رخ میده

منم بیشتر ازینکه این روزا برام سخت باشه، سعی میکنم از زمان استفاده‌های بهینه کنم!

این روزا در کنار کارم، زبان و فتوشاپ یاد میگیرم، تلاش می‌کنم به آگاهی‌هایی دست پیدا کنم و سطح انرژیم رو تقویت کنم، به سلامتیم میرسم، توی تایم فراغت خوشنویسی میکنم یا رمانی که چند سال پیش نوشته بودم رو ویرایش میکنم

 و مدام برنامه‌ریزی می‌کنم برای پلن‌های بعدیم! :)

خوبه راضیم...وقتی برمیگردم به عقب نگاه میکنم، گسترش آرامش رو توی زندگیم به وضوح میبینم


دو روز دیگه، همینه که هست، یازده ساله میشه ♡__♡

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد