همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

مرد

مدتیه که ذهنم بابت یه چیزی بهم ریخته

یه جورایی با بابام رفتم توی زاویه!

خسته شدم از این سنت‌های خونوادگی توی ایران که علی الخصوص دخترا خیلی درگیرش میشن و یه جورایی حجم زیادی از انرژی روزانه رو به خودش اختصاص میده تا شاید در خفا بتونیم یه مقداری اونجوری که دوست داریم زندگی کنیم!(در صورتی که این همه انرژی میتونه صرف مسیری که برای پیشرفت طی میکنیم بشه!)

الان که ۲۳ ساله هستم، کار میکنم، شخصیت مستقل خودم رو پیدا کردم، توی کتم نمیره که بخوام بابت خیلی چیزا جواب پس بدم

یه جورایی ذهنم داره بابت اینکه باید اطلاع بدم کجا میرم، با کی میرم و باید فلان موقع برگردم خونه، سرویس میشه...دلیلشم اینه که در ۷۰ درصد مواقع باید در این باره دروغ بگم

نه تنها این دروغ گفتنا حس خوبی بهم نمیدن بلکه باید انرژیمو بابت ساختنشون هدر بدم و بدتر از همه ی اینا استرسی هستش که بابتش بهم وارد میشه!

برام بی‌معنیه که نهایتا مجاز باشم تا ۹ شب بیرون باشم و اگه این ساعت ۹ بشه ۱۱، باید اینو بشنوم: دیر نکردی؟!

میخوام بدونم اون فجایعی که تو شب میتونه اتفاق  بیفته، تو روز نمیفته؟!

یا اصلا اگه من پسر بودم، ازین خبرا بود؟!

ادعاش میشه خیلی باهام رفیقه و اعتماد صد در صدی بهم داره اما ازم میپرسه با کی میری بیرون؟! حتما توقع داری راستشو بشنوی با وجود افکار پوسیده‌ای که داری!

انگار برای بیرون رفتن، یه سری کوپن نامرئی تعریف شده! مثلا اگر ۳ روز پشت سر هم برم بیرون، میگه چرا انقد میری بیرون؟!

و از طرفی گیر کرده بین سنت‌گرایی و مدرنیته! یه وقتایی دقیقا یک روز بعد ازینکه میگه چرا انقد میری بیرون، میگه آفرین بابا نباید نشست توی خونه، کسل میشه آدم!

وقتی دوست پسرتو بهش معرفی میکنی، هرروز میخواد استرس بده در قالب چنین جملاتی: حواست هست؟! وضعیت خدمت رفتنش چی شد؟! کار و بارش اوکیه؟! نمیخواد با مامان و باباش بیاد ببینمشون؟!  باید خونه داشته باشه ها!!!

وقتی هم بهش نمیگی یکی هست و این داستانا این جملات رو میگه: خب میدونی بابا اون زمانی که فلانی بود، خیالم راحت‌تر بود، میدونستم یکی همراهت هست و مراقبته، اگه دیر برگردی اون باهاته...یا از مامان آمار میگیره که مریم با کسیه؟!

من به کدوم سازت برقصم مرد؟! :)))

الان که نزدیک به دو ماهه که دورکار هستم، باید تا ۵-۶ آنلاین باشم و طبیعیه که بخوام بزنم بیرون، برگشتنم میخوره به دیروقت! و من نمی‌فهمم چرا تو کتش نمیره که وقتی دارم کار میکنم و به راحتی میتونم با اسنپ برم و بیام یا در نهایت ماشین خودش دستمه، همه چیز امنه و اگه ۲ نصفه شب هم برگردم نباید فکر و خیالی داشته باشه!

مدام نگرانه و استرس داره...درگیر یه طرز فکر کثیف جنسیته که اگه یه مرد باشه، همه چیز امن و امانه!

 چرا خود من رو باور نمیکنه؟!

من چند بار دیگه توی این دوران زندگیم میتونم باشم؟! چرا نمیکشه بیرون؟!

۲۳ سال ریده با تربیت و رفتارش نسبت بهم، نمیخواد تمومش کنه؟!

حالا هم که عزا گرفتم داره بازنشسته میشه، سر و کله زدن باهاش فقط و فقط انرژیم رو میگیره

من رو دچار یه ترس وحشتناکی نسبت به خودش کرده که با اینکه میدونم نهایتا فقط میخواد بگه دیر کردی، اما هربار که میرم بیرون و نزدیک میشم به تایم برگشتنم به خونه، همش استرس دارم که نکنه دیر بشه!!!

قربونش برم کل عمرشم موقعیت پیشرفت و زندگی تو جای بهتر با رفاه بیشتر رو داشتیم اما به لطف عدم ریسک پذیری و ذهنیت منفعلش، در معمولی‌ترین حالت ممکن گیر کردیم و حالا هر چی بزرگتر میشم، شرایط زندگیم بیشتر خار میشه توی چشمم و بیشتر به ذهنم میاد که اگه یکمی هوشمندانه‌تر عمل میکرد، چقد الان زندگی متفاوت‌تری داشتم

تقریبا مدتیه که هرروز دارم به خاطر این مسائلی که شاید خیلی بزرگ به نظر نیان، گریه میکنم و اعصابم تخمی و تخمی‌تر میشه!

همه ی اینا به خاطر اینه که خیلی وقت نیست که متوجه شدم این انرژیا که دارن بیخودی هدر میرن، میتونن صرف مسیر موفقیتم بشن و هر چه زودتر ذهنم رو از بند این چیزای چرت آزاد کنم، به نفعم خواهد بود

و اصلا یعنی چی که یه دختر در تمام مراحل زندگیش بخواد به یه مرد جواب پس بده؟!

ما کم از این جبر جغرافیایی و حکومت و جامعه نمیکشیم، دیگه حداقل محیط خانواده باید امنیت روانی داشته باشه!

بسه مرد سالاری...

سریال روزی روزگاری مریخ رو که میبینم، به معنای واقعی حس میکنم که چه بلای مسخره‌ای سر ما زن‌ها اومده و همگی در کمال ناباوری سر خم کردیم، مثل سگ میترسیم و میگیم چشم!

امیدوارم مردایی هم که این سریالو میبینن، متوجه بشن که اکثریتشون ریدن تو طبیعت زندگی ما! 

نظرات 3 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 09:31 https://lemonn.blogsky.com/

مریم عزیزم من خودم خیلی وقتها از این قضیه شاکی‎ام، یعنی باید بگم کدوم دختری توی ایران نیست اما در نهایت این ماییم که زندگی میکنیم. من اوایل با استرس زیادی زندگی میکردم، حتی با دوستهام جایی نمیرفتم که یه وقت نکنه کسی مزاحمتی ایجاد کنه اما کم‎کم متوجه شدم که رفتار خودم هم روی رفتار خانواده‎ام تاثیر داره.
شروع کردم که: -آره فردا با دوستم میرم بیرون +با کی؟ - با دوستم! +کجا؟ -بیرون!!
وقتی برمیگشتم میگفتم کی و کجا اما قبلش نه. این شد که بعد دو سه بار دیگه نمیپرسه، میدونه که میگم. حتی وقتی قرار دارم بعدش میگم که کی بود و چی بود وچطور شد.
من بهشون حق میدم؛ تربیتشون، جامعه‎شون و حتی تا حدود زیادی تفکرشون و نگرانی‎هاشون با ما متفاوته. به مرور درست میشه

آره عزیزم کاملا باهات موافقم

پروفسور چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 23:03 https://otagham.blogsky.com/

خیلی ناراحت کننده است این رفتارها!

تازه پدر من یه آدم سنتیه و خیلی محدود بودم.
هنوز دیدن یکی از دوستای وبلاگیم برام مثل حسرته. مسافرت رفته بودیم شهرشون ولی من جرئت نمیکردم بگم دوست وبلاگی دارم. چون مادرم سر منو با جملات کی گفته راست میگه و واقعا دختره و... میبرد. و البته دسترسیم به اینترنت قطع میشد.

واقعا دختر بودن توی این مملکت سخته...

مترسنج دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 15:32 http://dar300metri.blogsky.com

با این سبک استدلال، پسر بودن هم یخته!
۲سال از بهترین لحظات عمرتو میفرستنت اجباری. اونم تو حساسترین مرحله رقابتی زندگیت. این ۲ سال فقط ۲۴ ماه تقویم نیست. رسما کل عمرت رو تحت شعاع میبره.
بعدش یاباید باسختی زیاد برگردی به درس و کتاب، یا مث چی دنبال کار و درامد باشی ...
نگاه به پسرای الوات ولگرد یا آقازاده های رانت باز نکن. ...
همه اینا که گفتم مقدمه بود!
اصل حرف اینکه نتیجه گیری حرفات غلط بود. باید متغییرای دیگه رو هم دید. و البته راهکارهای دیگه‌نباید مطلق حرف زد یا عمل کرد

ببین این حرفایی که زدی هیچ ربطی به مرد سالاری نداشتن
من اینجا نگفتم زندگی مردا آسونه یا سخت؟!
چون مردا دو سال میرن سربازی باید نسبت به خانما فاز سلطه‌گری داشته باشن؟!
نباید با تعصب و صرفا برای جواب دادن مخاطب حرف آدما باشی :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد