خب خب بعد از مدتی حال خرابی، الان خوبم
خوبم ولی یه مقداری از مدار برنامهریزیم خارج شدم!
توی این مدت، با بابا صحبت کردم و ازش خواستم بهم به چشم یه بزرگسال نگاه کنه و آزادی عمل بیشتری بهم بده؛ موفقیت آمیز و دلگرم کننده بود...امیدوارم به مرور زمان، بهتر و بهتر بشه
متوجه شدم که باید وارد عمل بشم تا بابا هم کم کم خیلی چیزا براش عادی بشه!
هفته ی دیگه، اولین سفر تفریحی که هیچکدوم از اعضای خونواده باهام نیستن رو میرم...اونم جنوب :)))
تو هفته ای که گذشت، جوجه شاعر اومد مرخصی اما دعوامون شد و چند روزی رو برای گذروندن اوقات قشنگ، از دست دادیم!
دوباره آخرین شب قبل از رفتنش رو توی پارک الهام سپری کردیم و رفت
ببینیم در نهایت چی میشه؟! میتونه برگرده؟!
یا حداقل اگه قرار به موندنش شد، مرخصیهای خوبی بتونه بگیره تا این یک سال و نیمم بگذره...
ما که چهار سال و نیمه که با وجود شهابسنگ باریدن روی سرمون، هنوز این ارتباط رو حفظ کردیم، این یک سال و نیمم روش!
خوبی الان؟؟
چقدررر خوووب. آره راهش همینه که داری میری. خوش بگذره مسافرتت.
+ مگر چند روز مرخصی داشت؟ طبیعیه دعوا پیش میاد دیگه.
الان خوبم خدا رو شکر
مرسی عزیزم
۵-۶ روز اومد که کارای اداری رو اوکی کنه، خیلی زود رفت
منم سفر تنهاییییییییییی میخواااااااااااام!
عزیزمممم
خدا خیلی زود قسمت کنه
تا جایی که یادم میاد، شما همش باهم دعوا داشتین!
کی وقت کردین همو دوست داشته باشید، نمیدونم!!
ایشالا دعواهاتون کمرنگ شه و باهم خوش باشید.
ببین حقیقتا سر چیزای مسخرهای بحث بینمون پیش میاد
ینی گاهی اوقات حس میکنم انقد دیگه بیکاریم و چیز بدی پیدا نمیکنیم، سر یه چیز مسخره دعوا درست میکنیم
الان تازه بعد از این همه مدت داریم به شکل مستقیم و غیر مستقیم، مشکلات تربیتیمون رو ریشهیابی میکنیم و سعی میکنیم کنترل روشون داشته باشیم که به خاطرشون تو این رابطه گند نزنیم