همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

قداستی در کار نیست!

خب در مورد عنوان، نمیدونم حقیقتا کلمه‌ی درستی رو به کار بردم یا چی؟

به هر حال مهم نیست...

این مدت خیلی از باید‌های ذهنم و هر آنچه که مقدس میشمردم رو دور انداختم!

جالبه...

مثلا چیزهایی که تحت عنوان تلاش هنری انجام داده بودم رو یک سریشون رو پاره کردم انداختم دور!

دیگه اورینت رو مکان مقدسی که هیچوقت رفتن بهش رو نباید کنار بذارم، نمیدونم(بماند که امشب اونجا بودم ولی ۳ ماهی بود که نمی‌رفتم و حقیقتا قرار نیست خیلی برم...جریان اینه که متوجه شدم اکثر اوقات ناراحت که هستم، میرم اونجا)

دیگه قرار نیست نوشتن "گنجینه" ها ادامه پیدا کنه(دفتر یادداشت‌هایی که با ثبت تاریخ و مکان و روزمرگی پر میشدن و بیشتر زمانی که حالم خوش نبود داخلشون مینوشتم)

دیگه قرار نیست روزمرگیام رو توی سوسک سیاه یا اینستام ثبت کنم(البته که این حرف دلیلی بر تعطیل شدن سوسک سیاه نیست!)

دیگه نمیخوام متعصبانه به "هنرمند بودن" نگاه کنم و از خودم توقع داشته باشم تک تک جنبه‌های حرفه‌ام رو دنبال کنم!

دیگه نمیخوام خودم رو ملامت کنم که چرا تصویرسازی نمیکنم؟ چرا ساز نمیزنم؟ و هزارتا چرای دیگه...

دیگه نمیخوام کمدام پر از یادگاری و کارت ویزیت باشه

دیگه قرار نیست همه چی بر طبق نقشه و با ترتیب وسواس گونه انجام شه!

دیگه نمیخوام این مرض کمالگرایی، ثبت کردن، نوستالژی بازی و هر چی که فکرمو مشغول کنه و وقتمو بگیره رو همراه خودم داشته باشم!

نظرات 4 + ارسال نظر
.... چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 23:09

ولی من خیلی دوست دارم برم اورینت..
چون مهتابی هاش منو یاد خونه قدیمی مون میندازه :)
حس میکنم همین کافیه تا برام مقدس بشه

بسم الله الرحمن الرحیم
تو کیستی که اینجا اومدی و اورینت رو هم میشناسی و برات مقدسه؟ :/
قبلنا اگه میخواستی اسمت نقطه باشه، ۳ تا نقطه میذاشتی
کلک میخواستی با یه نقطه اضافه‌تر گمراهم کنی؟ :)))
I know you maaaaan

.... پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 01:50

I sure you know me..but I like to be unknown because unknowns are more attractive
Of course I would like to invite you to Holy Orient one day :))

قبلا هم بهت گفته بودم که فرقی نداره تو نگاه من جذاب باشی یا نه؟ :)
افسوس که ذات قداست، با غم گره خورده!
جای تو باشم، هیچوقت پام رو جایی مثل اورینت نمیذارم
جالب شد، دارم در لحظه که کامنت میذاری، جواب میدم!

.... پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:25

فقط نگاه تو نیست ،، آدما بعضی وقتا یه چیزایی خلق میکنن ،،، که ممکنه عمرش صد برابر خودشون باشه :))
فکن ، یه روزی منو تویی وجود نداریم ولی شاید این وبلاگ موندگار باشه..
بنظرم چند خطی هم برای آیندگان بنویس :)))

اینم دیدگاه جالبیه
حتما، برای آیندگان مینویسم اگه حالی بود
فعلا که ۱۱ ساله دارم برای مریمِ آینده مینویسم و متوجه شدم مریم آینده هیچوقت حوصله نداشته چرندیاتم رو بخونه...

:)))) پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 16:16

فکن این وبلاگ یه روزی مقدس بشه.. وبلاگ مریم آینده :))
ولی کلا چیزایی که منو یاد گذشته میندازن خیلی برام جذابه .. شایدم یجوری مقدس باشه .. البته نمیپرستمشون ولی دوست دارم دست نخورده باقی بمونن
انگار پروژه های مقدس سازی از همین جاها شروع میشه.

منم خیلی اینجوری بودم
یادمه چند سال پیش یکی ازهمین قدیس‌های زندگیم بهم گفت بزرگتر که میشی، دیگه این داستانای مقدس‌گونه از سرت میفتن
و گویا راست میگفت!
البته این اتفاق وقتی میفته که بیشتر سعی میکنی در لحظه زندگی کنی و گذشته اهمیتش رو برات از دست میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد