"دارم به این فکر میکنم که ما هر چی از هم دور تر باشیم، همهچی قشنگتره، درست مثل پارسال همین موقعها"
این جملهای بود که امشب به زبون آوردم!
وقتی کار به اینجا میکشه، بغض گلوت رو قلقلک میده اما اشکی نمیاد...
شاید الان تحت تاثیر اثر تراژیک PMS هستم، نمیدونم
شاید فردا که بیام این پست رو بخونم بگم ای بابا دوباره صفر تا صد رو توی یه پلک زدن پر کردی
به هر حال، خیلی ناراحت و دل شکسته هستم
شاید باید این منظومه یه جایی تموم بشه و قرار نیست راه به کهکشانهای بی انتها ببریم
پلکهام گرم شدن :')
پایان هم به وقتش به وقوع خواهد پیوست!
جدیدا پریود انقد نمیاد تا یه دور فکر مرگ رو از سرم بگذرونم، دقیقا زمانی که به تک تک سکانسهای نوع مرگم فکر کردم، حملهی سلولهای دیواره رحم رخ میده و دوباره به زندگی برمیگردم!
ولی خب من این است و با چندتا نکته رو به رو شده(کلمات این جمله، پیشنهادهای کیبوردم بودن، هه!)
ینی میشه امشب از مشروبای بابا کش برم و گرمی پلکهام تبدیل بشن به یه حال شیداگونه و جلوی آینهای که پشتش دیوار قرمز رنگ اتاقم و رشته داستان نحس بانوی سرخپوش خودنمایی میکنه، برقصم؟
امان از این دل که وقتی حالش بده، میدرخشه!
نقاشی میشه، نوشته میشه، ساز زدن میشه، رقص میشه...
-در خصوص برنامه توسعه فردی بهتره بگردم دنبال استاد گیتار یا اینکه فشار رو بیشتر نکنم و فعلا اقدامی برای یادگیری ساز نداشته باشم :)))
این متن یه طوریه.. انگار کلشو با خودکار قرمز نوشتی.. جمله پیشنهادی کیبوردت خیلی با معنا شده.. انگار میدونه چی بگه.. (کیبورد قرمز)
اوهوم، توصیفی بهتر ازین برای این متن نمیتونست وجود داشته باشه :)
گاهی اوقات بیجانها (از جمله کیبوردم) پر مفهمومتر از هر جانداری باهام صحبت میکنن!