یک لحظه دچار فوران احساسات شدم
غر زدم
گریه کردم
آبجو رو سر کشیدم و هر جایی که میشد رو گشتم دنبال سیگار!
یه تماس بیپاسخ!
گندش بزنن...چرا الان سیگار ندارم؟!
وحالا مثل مادری که بالاخره اون بچهی کوفتی رو پس انداخته، یه جا آروم افتادم
چرت میگم! نمیدونم شایدم دارم درست توصیف میکنم
یه بغل نیاز دارم، از جانب یک شخصیتی که بسیاااار حامی باشه!
در خدمتم
دمت گرم!