همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

امروز روز من بود

امروز رفتم شرکت، جشن آخر سال بود

پکیج عیدی جذابی دادن که یکی از آیتماش هندزفری خیلی جذابیه، دقیقا توی همین یکی دو روز قصد کرده بودم یه دونه بخرم :)

بعدشم که مدیرم عیدی داد و یکی از آیتماش دفترچه طراحی بود که دقیقا انگیزه‌ای شد واسه شروع تمرین اسکچ زدنم

از اون طرف کتابای جدید زبانم امروز رسیدن و یه مداد جذاب هم همراهش بود که خیلی حس گوگولی‌ای بهم داد و انگار که انگیزه‌های تمرین اسکچ تکمیل شدن

و اما یکی از بخش‌های جذاب امروز، قرارداد یک ساله‌ای بود که شرکت باهام بست :)

روز خوبی بود که اگر یه بخشایی از احساسات درونی کمالگراییم و حساسیت‌هام رو فاکتور بگیریم، میشه اسمشو گذاشت یه روز عالی!

این توقعاتی که میشه گفت کاملا تبدیل به یه رفتار غیر ارادی در من شده، گاهی مثل سوهان، روحم رو میسابن :/

ینی یه جوری که باعث میشن یهو از درون خالی بشم و این حجم از انرژی خوب، دود بشه بره هوا و مثل بادکنکی میشم که هوای درونش داره کم کم خالی میشه و رنگ کدری به خودش میگیره!

هوووف...احتمالا الان با این حجم خستگی فعلی، پتانسیل اینو دارم که گوه بزنم به همه‌ی احوالات خوب امروزم

مریم جان، تو به این دنیا اومدی که لذت ببری، نه اینکه خودتو جر بدی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد