الان رفتم وبلاگایی که توی لینکام دارم رو چک کردم
تعداد کسایی که هنوز مینویسن خیلی کمه!
فقط بهزاد، بهار، پروفسور، فافا
هممون به نوعی سرگرم و درگیر!
از همشون کوچیکترم
قدیمیترین دوست وبلاگیم بهزاده، اولین پروژهای که بابتش پول خوبی گرفتم رو بهزاد بهم داد...جا داره ازش نهایت تشکر رو داشته باشم که بهم اعتماد کرد و یه جورایی باعث شد استارت کار به معنای حرفهای رو بزنم
بهار رو چند باری از نزدیک ملاقات کردم و حسابی باهم حس نزدیکی داشتیم...یادمه باهم رفتیم لوله بخاری براش گرفتیم و بخاری خونهش رو راه انداختیم! دستپختشم خیلی خوبه
با پروفسور خیلی زیاد آشنا نشدم فقط میدونم خیلی باهوشه و احتمالا درونگرا
فافا بچهدار شده و فکر میکنم یه مادر فوقالعاده آگاهه
کسای دیگهای هم بودن که خیلی وقته فعالیتی ندارن!
سارا و شقایق!
این دو نفر رو از دوران مدرسه میشناسم
با سارا یه وبلاگ مشترک هم داشتیم، پستای اخیرش رو که خوندم، رفتم به دوران تینجری!
افلاطون افسانهها و علاقه ی اسطورهای من بهش :)))
(آدما فقط از دور قشنگن)
و اما شقایق! دوستی که همیشه از دور در جریان زندگیم بوده
وبگردی جالبی بود...
من هنوز وبلاگتو میخونم.
دوستای وبلاگی صمیمیم هم دیگه نمینویسن.
البته من هیچ کس رو از نزدیک ندیدم.
چه خوشحال شدم که هنوز اینجا رو میخونی
فک کردم شاید چون به نطر میاد آدم بیمعرفتی هستم، دیگه نخونی اینجارو
اونقدرام کوچیکتر نیستی!
آره از تو نه ولی از بقیه چرا
چه پست جالبی ممنون . یه ذره بچه بودی خدا شاهده
ممنون از خودت دادا
آره فنچ بودم
میخونم اینجا رو اما جزو اون دوستای قدیمی نیستم :)
لیموی عزیزم، خوشحالم که افراد با معرفتی مثل تو اینجا رو دنبال میکنن
خاطرم نبود اسمت رو بذارم ولی عزیز هستی برام