عجب روزاییه!
از اون لحظاتیه که بوی غم پاییز، از اون دور دورا قابل استشمامه
چقدر ذهنم تو این لحظه خالیه و نمیتونم حسم رو بفهمم!
چقدر سردرگمم و از این بازیِ احساس و منطق فراریام
انگار دارم ذره ذره پر میشم تا برسم به لحظه ی لبریز شدن
چقدر این روزا وجود یکی مثل توحید، نیاز بود...
توحید اگه حضور داشت چی کار میکرد؟ امیدوارم روزای پاییز این قدر بهت خوش بگذره که بهار دوم بشه.
توحید مربی توسعه فردیم بود و یک دوست درجه یک
شبیه یه چراغ بود توی مسیر تاریک و ناشناخته
ممنونم عزیزم
حقیقتا پاییز همیشه برای من بهار اوله ولی انگار امسال خبری از بهار نیست