-
منم هیچ چیز و همه چیز!
یکشنبه 14 آبانماه سال 1402 17:20
منم و اینجا و یه عالمه حرف نم زده، منم و خواهش آغوشِ آسمون، منم و جذر و مد این دریای اشک، منم و حس سرد و گرم ستاره ها، منم و اتاقک خلا بدون داستان، منم و وجودِ همیشه علامت سوالم میون آدما، منم و ردپای وجودم توی شعر و کمرنگی خودم تو نگاه، منم اون ماه تنهای دوست داشتنیِ دوست نداشتنی...
-
ترس از تغییر
جمعه 12 آبانماه سال 1402 15:25
توی آموزشام، استاد بصیری میگفت زمانی که تصمیم به تغییر میگیری، مغز مانع میشه چون ایده ای از شرایط جدید نداره و نمیخواد با چیزای جدید روبرو بشه الان روحم در تقابل با مقاومت های مغزم قرار گرفته! روحم میدونه که این جهان وهم انگیز که همه چیزش فرکانس و کده، چیز واقعیای نداره و همش کیکه! :) اما مغزم که برنامه ریزی شده که...
-
حامی
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1402 15:54
یک حامی هم به انرژیبخش نیاز داره...
-
یک روز عادی از زندگی یک دختر جوان در تهران!
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1402 22:25
بعد از یه سرماخوردگی سخت که هنوزم آثارش دیده میشه و همچنین حمله ی وحشیانه ی PMS، رفتم شرکت دقیقا ۳ ساعتی رو در حال مکالمه(البته که بیشتر شنونده بودم) با دوتا از همکارای خوش صحبت داشتم که در نهایت سردرد گرفتم و مجبور شدم ژلوفن بخورم!(یه جورایی بلعیده شدن انرژیم رو توی این مکالمات شاهد بودم و دوست داشتم بگم بسه آقا من...
-
باور
سهشنبه 2 آبانماه سال 1402 18:23
پریشب مامان پیام داد "سربازی ۲۱ ماهه شد" زنگ زدم به جوجه شاعر سرباز و همون لحظه گفت میخوای خبر خوب بدی؟ خب خب ۳ ماه ازین ۲ سال نکبتی کم شد :))) شاید بشه گفت اندازه ی یه سرباز خوشحال شدم! با وجود کسریِ بیرجندش، ممکنه تا همین آخر آذر تموم شه و راحت شیم خبر بعدی اینه که از دیروز صبحه که مریض شدم...مگه دیروز تب...
-
اورینت
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1402 18:49
از خونه بیرون زدن به مقصد اورینت پاییز و تنهایی اورینت اومدن حسی شبیه به چند سال پیش صدای آروم موزیکی که انقد آرومه نمیشه تشخیص داد چیه؟ البته حالا که گوشمو تیز کردم، فهمیدم که قوزک پا از فریدونه پر از حس بی حسی شاید حرفام بوی غم بده ولی غمگین نیستم شاید فقط توی ذهنمون "تنهایی" غمگین معنی شده امروز روز...
-
افلاطون
یکشنبه 9 مهرماه سال 1402 23:24
بدون هیچ منظوری، دوست دارم خبری از بابا لنگ دراز بگیرم! امروز خیلی میاد تو نظرم ولی خب البته که این کارو نمیکنم :)))
-
برنامه!
جمعه 7 مهرماه سال 1402 18:25
خب درسته که اومدم بنویسم ولی اصن ذهنم انسجام کافی نداره! اهم اهم از سهشنبه بالاخره یوگا رو با یه مربی شروع کردم، جالبه...یوگا خیلی همراستا با اون چیزیه که دوست دارم در جهتش حرکت کنم معنویت، خودآگاهی، سلامتی، آرامش و خیلیییی چیزهای دیگه یه تولد در کردان دعوت شدیم،یه مرخصی برای جوجه شاعر درراهه، پاییزه! ( اینا اتفاقات...
-
^__^
شنبه 1 مهرماه سال 1402 00:00
و پاییز اومد...
-
۲۵
شنبه 25 شهریورماه سال 1402 21:35
چه زود یه سال شد! چه مودی داره امروز...
-
سرگشته
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1402 22:15
دوباره حس تعلیق! تلاشمو میکنم توی شرکت حس خوب داشته باشم، بخندم و بی اهمیت به همه چیز، به حقوق آخر ماهم فکر کنم! قهوه میخورم، مسکن میخورم تا بدنم یاری کنه! چشمم به کانال تلگرامی که چند سال پیش توش مینوشتم میفته، با نوشتههام لبخند میاد روی لبم، به خودم میام میبینم مغزم توان کار نداره و فقط میخوام بلند شم از شرکت بزنم...
-
فرصت
شنبه 11 شهریورماه سال 1402 01:18
عجب روزاییه! از اون لحظاتیه که بوی غم پاییز، از اون دور دورا قابل استشمامه چقدر ذهنم تو این لحظه خالیه و نمیتونم حسم رو بفهمم! چقدر سردرگمم و از این بازیِ احساس و منطق فراریام انگار دارم ذره ذره پر میشم تا برسم به لحظه ی لبریز شدن چقدر این روزا وجود یکی مثل توحید، نیاز بود...
-
خلا
جمعه 10 شهریورماه سال 1402 15:08
شدم شبیه صابر ابر تو فیلم اینجا بدون من! آخر فیلم که داره به خونوادش نگاه میکنه و حس میکنه بود و نبودش فرقی نداره... البته این قضیه ناراحتم نمیکنه...ینی هیچ حسی بهش ندارم! نه خوشحال، نه ناراحت نمیدونم اطرافم مملو از خلا شده یا درونم تهی از هر چیز! روحم چنان دچار بی حسی شده که گاهی متوجه هیچ چیز نیست عجیبه، نه؟ انگار...
-
کجفهمی
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1402 00:33
نمیدونم من گاهی اوقات اشتباه منظورمو بیان میکنم یا اون گارد میگیره و دچار کجفهمی میشه؟ شایدم هردو مورد! به هر حال، گل بی خار خداست! :)) منم اگه بهتر بتونم این "حامیگری" رو کنترل کنم، بد نیست!
-
وبگردی
دوشنبه 30 مردادماه سال 1402 22:49
الان رفتم وبلاگایی که توی لینکام دارم رو چک کردم تعداد کسایی که هنوز مینویسن خیلی کمه! فقط بهزاد، بهار، پروفسور، فافا هممون به نوعی سرگرم و درگیر! از همشون کوچیکترم قدیمیترین دوست وبلاگیم بهزاده، اولین پروژهای که بابتش پول خوبی گرفتم رو بهزاد بهم داد...جا داره ازش نهایت تشکر رو داشته باشم که بهم اعتماد کرد و یه...
-
آدمایی که گاهی منو یاد روابط دوستانه میندازن!
سهشنبه 24 مردادماه سال 1402 01:09
امشب با پگاه خیلی صحبت کردیم، تحلیلاش در لحظه به نظرم منطقی بودن فقط مشکل اینه که دقیق یادم نیست چیا گفت! :))) علاقه ای ندارم واژه دوست رو به کسی نسبت بدم ولی گاهی اوقات آدما حسی شبیه به دوستی رو بهم منتقل میکنن...
-
هزاران چرا
دوشنبه 23 مردادماه سال 1402 13:27
اما چرا آدما گاهی نفهم میشن و جواب لطفت رو با بیشعوری میدن؟ چرا بعضی از آدما یاد نمیگیرن که مسائل زندگیشون رو مدیریت کنن تا به خاطر اونا به دیگران لطمه نزنن؟ چرا بعضی وقتا آدما غرورشون رو توی الویت میذارن و اشتباهشون رو نمیپذیرن؟ جوابش مثالیه که چند شب پیش برام زده شد، وقتی تصمیم میگیریم یه قوطی کوکاکولا رو بریزیم...
-
همراهِ نیمی از زندگی
شنبه 21 مردادماه سال 1402 00:12
و اما در این لحظه، سوسک سیاه دلبرم، همینه که هست، ۱۲ ساله شد! و الان که ۲۴ سالمه، اینجا دقیقا به اندازه ی نیمی از زندگیم همراهم بوده روزای خوب و بدی که اینجا ثبت شدن...زندگیم! و حالا دوست دارم تو این مناسبت زیبا، حرفی رو ثبت کنم که دیشب بهم زده شد و خیلی بهم چسبید دیشب بعد از یک سال و نیم، دوستای دوران کارشناسیم رو...
-
جمعه
جمعه 13 مردادماه سال 1402 14:41
امروز روز متفاوتیه نمیدونم چی داره باعث میشه که متفاوت باشه! پیتزایی که دیشب از سگ پزی گرفتم خوردم؟ یا شایدم تغییراتی که توی تایم خوابم پیش اومده؟ اصن امروز چه تفاوتی داره؟ صبح که بیدار شدم، ساعت یازده و خرده ای بود، احساس سنگینی اون پیتزای ناسالم رو توی معده و روده ام داشتم و کتفم از باد کولر دچار درد بود و تا یک...
-
ریکاوری-سیاهکل
شنبه 7 مردادماه سال 1402 20:18
خب خب درست زمانی که دیگه فکرشو نمیکردم بشه یه برنامه شاد بچینیم تا ازین حالت ربات گونه دربیایم، به جوجه شاعر مرخصی دادن و همونو ضربتی رفتیم شمال! دوشنبه بهش مرخصی دادن، شب برنامشو ریختیم و سه شنبه صبح راه افتادیم و نگم چقدرررر لذتبخش بود! چقدر روحم نیازمند طبیعت بود! و اصلا چقدر جای چنین تجربهای بین من و اون خالی...
-
هیچ آرزویی تو دلم نیست...
سهشنبه 6 تیرماه سال 1402 17:19
ریدم من توی این وضع حالم خوب نیست توی این شهر میخوام برم، من ازینجا من میرم راحت، راحت ازینجا فقط میخوام برم...مهم نیست کجا یه محل دیگه، یه شهر دیگه، یه کشور دیگه، یه دنیای دیگه فقط برم...
-
مرداب
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1402 22:54
راکد، یکدست، یک شکل، تنها، تاریک، غریب... تقریبا از زمانی که تلاش کردم برای شکلگیری شخصیت خودم (که البته بخش زیادی از این فرایند، روند خود به خودی بود و صرفا زمان و تجربه پیش بردش) مطمئن شدم که خیلی چیزا درست نیست چیزایی که میشه گفت جبر هستن ولی کاملا قابلیت تغییرشون وجود داره اما من کجای این تغییراتم؟ هیچجا...من...
-
آهن
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1402 23:28
دکتر: تو حالت نرمال میزان آهن باید ۱۲۰ باشه، واسه تو ۱۴ هستش! من: :/ همه ی این احوالات کثافطم، واسه این حجم از کمبود آهنه! -__- واقعا چکاپ خیلی مهمه! تنها کمبود یه چیزی که با یه مدت قرص خوردن یا حتی رژیم غذایی درست میتونه حل بشه، کل سیستم و برنامه زندگی رو تحت الشعاع قرار میده میشه گفت همه ی علائمم واسه همین یه قلمه!...
-
منتظر سطح آگاهی بالاتر باشم یا چی؟
دوشنبه 1 خردادماه سال 1402 23:55
تو این بهبوهه که واقعا در هر بخشی از زندگیم دچار لنگی بودم و حسابی با PMS دست و پنجه نرم میکردم، توحید از شرکت رفت! و درست انگار بزرگترین انگیزم برای شرکتی که توش مشغول کار هستم، نیست شد :))) علی راست میگه، من نسبت به آدمایی که بتونن توی تصمیمگیریام اظهار نظر کنن، خیلی وابسته هستم حقیقتا تو این لحظات میتونم به یکی...
-
کشتیهای غرق شده
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1402 21:46
شبیه دریایی شدم که گورستان کشتیهای به سنگ خوردست! درگیر روزمرگی بی انگیزه نسبت به برنامهم بدون coach مانده ترسیده از آینده متنفر از تکنولوژی نگران شرایط حاکم به لطف جبر جغرافیایی دلچرکین نسبت به همه ی روابط تنها و ناامید اوضاع چاکراهام بدجوری بهم ریختهست :)))