-
مشق شب
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1400 03:08
تو ناجیِ آدما نیستی تو ناجیِ آدما نیستی تو ناجیِ آدما نیستی تو ناجیِ آدما نیستی تو ناجیِ آدما نیستی :)
-
22
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1400 15:47
فرصت نشد بیام اینجا و به خودم تبریک بگم... تولد امسالمو دوست داشتم! آقای پیشی قشنگ عمل کرد با اینکهخودش از سورپرایز متنفره!! :)) کلا همیشه دوست دارم که جایی نگم که تولدمه و یاد کسی نندازم ولی اونایی که برام مهم هستن، یادشون باشه و غافلگیرم کنن! امسالم که امیر اصن تهران نبود! رفتم خونه ی شقایق اینا و دیدم اونم اونجاست!...
-
برای یه تنها مثل خودم! (رمز:شماره تلفنِ خونمون! به لاتین!)
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1400 00:24
-
و اردیبهشت...
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1400 23:24
:)))
-
گرافیست یا تو سری خور؟!
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1400 00:13
کار! دغدغه ی این روزای کسالت آور! ماشالا رشته ای رو دنبال کردم که همه فک میکنن هیچ کاری نمیکنم براشون و همیشه زبونشون سرم درازه!!! وقتی پیش یه دکتر میریم، کلی پول ویزیت میدیم و برای هر کلمه ای که دکتر به زبون میاره، شدیدا قدردانش هستیم! و معتقدیم اون همه چی رو میدونه و ما یه بیمارِ نادون هستیم :) وقتی یه بنا میاد یه...
-
هر سال میگیم، دریغ از پارسال!
جمعه 20 فروردینماه سال 1400 23:51
دو-سه سال پیش، انقد روزا بد بودن که فقط میخواستم تموم بشن...و حالا خیلی دلتنگ اون روزای مزخرفم! امشب به این فک کردم که ینی ممکنه یه روزی بیاد که دلتنگ این روزا هم بشم و حسرت بخورم؟! خدا به خیر بگذرونه اون روزای گهی رو که میخوان بیان و من رو برای امروزم، دلتنگ کنن...
-
صد سال تنهایی
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1400 04:41
یه دوستی داشتم که عاشق کتاب صد سال تنهایی بود! اونجور که یادمه حتی بیشتر از یک بار خونده بودش و تیکه هایی از کتاب بودن که بارها خونده بودشون!!! شاید خیلی احساس تنهایی میکرد و شایدم فقط جوگیر بود... نمیدونم! من دیرتر از اون این کتابو خوندم و بیشترم به خاطر اینکه اون مدام ازین کتاب حرف میزد، رفتم سراغش! کتاب به شدت...
-
ا ف س ر د گ ی
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1400 02:38
چرا دیگه خوب نمیشم...؟! چقد معلقم و خسته...
-
30 اسفند
شنبه 30 اسفندماه سال 1399 01:27
آخرین پستِ قرن! مثه همیشه، لحظاتِ آخرِ سال، توی ذهنم، روزایی که گذروندم رو چک میکنم! سال ۹۹ :) قرنطینه، کنار گذاشتنِ عادتِ سیگار، ترم آخر، پایان نامه، پایین و بالا شدنای رابطه ی خودم و امیر، سرکار رفتن، مدیتیشن کردن و بدست آوردنِ افکار جدید، رسما راننده شدن، بالاترین سرانه ی مطالعه، دیدنِ فیلمای بیشتر، خوشنویسی، ابتلا...
-
آخر سال
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1399 01:06
همیشه روزای آخر سال، دلگیره... به خصوص اگه روزای آخرِقرن هم باشه! کرونا هم باشه! اونی که باید، ازت دور باشه! دانشگاه یا سرکار نداشته باشی که تعطیلات برات معنی داشته باشه! و خیلی چیزای دیگه...!
-
بی انگیزگیِ محض
جمعه 8 اسفندماه سال 1399 22:58
گم شدم...! خیلی حالم بده، خیلی بد. در نهایت بی حوصلگی و عصبانیت! چرا...؟! نمیدونم. واقعا نمیدونم چه مرگمه؟! شاید باید دوباره برم سرکار! هیچی خوشحالم نمیکنه... و بی انگیزه تر از همیشه!!! نیاز دارم یکیو پیدا کنم، باهاش حرف بزنم و بهم راه حل بده...همونطور که خودم همیشه واسه مشکلاتِ همه، دلیر بودم :/
-
قیامتِ خاطرات
شنبه 2 اسفندماه سال 1399 00:59
چند وقت یه بار، قیامت رخ میده! قیامتِ خاطرات! خاطرات، جلوی چشمات، قیام میکنن... قلبت رو توی دستشون میگیرن و شروع میکنن به مچاله کردن! قلبِ زخم و زیلی! تا میشه، چروک میشه، ضعیف میشه.... نمیدونم بارِ چندمه؟! اما دوباره حسِ بی کسی، منو احاطه کرده...ضعف! وسواس! رنج! دوباره رفتم زیر سرم!(برای بار دوم، حال روحیِ بد، زد به...
-
خسته ترین...
جمعه 1 اسفندماه سال 1399 03:08
حالم خیلی خرابه... پر از تنش! بغض! تنفر! دلتنگی! ناامیدی! چشمام هیچ قشنگی ای رو نمیبینه... البته شاید بهتر باشه بگم که دیگه هیچی قشنگ نیست! سخته همه چی! و بدجوری مغلوبِ افکارم شدم. و مثه همیشه، چالش ها به طور همزمان، پا به زندگیم گذاشتن و حسابی گوز پیچم کردن :/ رفتنِ شقایق، واگذار شدنِ صور، دوباره باز شدنِ پرونده ی...
-
زایمان
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1399 00:29
به نظر میاد دچار افسردگی بعد از زایمان هستم. البته بهتره بگم "هستیم" از دستِ زمونه زاییدیم :))) همه چی خوبه ها...ولی دیگه حاله که دیگه خوب نمیشه!
-
باور
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1399 01:47
امروز برای اولین بار توی عمرم، از خودم دفاع کردم! تجربه ی به یاد موندنی ای بود...من خودم و تواناییم رو باور کردم. بالاخره خودمو دیدم! میتونم بگم ۹۰٪ حرفای گفتنی ای که توی سرم بودن و حق داشتم بگمشون رو گفتم...و برای اولین بار، بعد از پشت سر گذاشتنِ یک سری حاشیه ی شخمی، خودمو سرزنش نکردم که چرا حرف نزدم؟! از دستِ این...
-
کدر
جمعه 17 بهمنماه سال 1399 04:05
احوالاتِ کدری دارم! حوصله ی خودمو ندارم... شاید خیلی خسته ام...کم آوردم. هرچقدم به نظر بیاد که دارم خوب پیش میرم، بازم اوکی نیستم زندگی واقعا دیگه حال نمیده :') واقعا خسته ام...روحم، جسمم! توی سرم خیلی شلوغ پلوغه...توی دلم یه پادگان سرباز، انگار رختاشونو میشورن :/
-
استعفا
سهشنبه 7 بهمنماه سال 1399 00:41
امروز استعفامو نوشتم...تا هیجدهم و تامام! حتی اگه تا مدت ها بیکار بمونم، از اینجا موندن بهتره. وقتی یه جایی جات نیست، نباید بمونی وگرنه مثه آبِ راکد میگندی! بیکار باشم، حالم بهتره تا بخوام اینجا باشم. و باید اعلام کنم که اینجانب کرونا گرفتم کرونا گرفتم اما الان خوبم؛ جز اینکه حس بویایی و چشایی ندارم :D و این احساس...
-
کار
دوشنبه 29 دیماه سال 1399 00:08
سرکارمو دوست ندارم! کلا هیچ ربطی به "من" نداره :) و هیچی بدتر ازین نیست...! کار، از شوهر هم میتونه تاثیرگزارتر باشه؛ ازین جهت که در کمترین حالت، روزی هفت-هشت ساعت از تایم بیداریت رو درگیرش هستی! و مهمه که عمده تایم روزانه ات، کجا، با کی و به چه صورت بگذره! ۱۸ بهمن قراردادم تموم میشه و دیگه تمدیدش...
-
ع ج ی ب
سهشنبه 23 دیماه سال 1399 00:13
یه حالتِ عجیبی دارم انگار معلقم! آره این میتونه نزدیک ترین توصیف باشه... توی این حالتِ تعلیق، که خودش به اندازه ی کافی یه مجهولِ تمام عیاره، احساس گم شدگی هم میکنم! من کیَم واقعا...؟! سال ۹۹ خیلی سال متفاوتیه...قطعا نه میشه گفت خوبه و نه بد! اما به شدت دگرگون کننده بوده و هست و قطعا توی این دو ماه باقی مونده ازش،...
-
دیر
شنبه 6 دیماه سال 1399 15:25
خلاصه ی زندگی من: "همیشه خیلی زود، دیر میشه!" نمیدونم چه سریه؟! اما همیشه وقایع انقد دیر رخ میدن که دیگه میخوام صد سال سیاه رخ ندن....هیچوقتِ هیچوقت چیزی به موقع نبوده! هر چقدم پر قدرت روزمو شروع کنم و نسبت به هر اتفاق تخمی ای بخوام بی اهمیت باشم، بازم یه چیز گنده ای پیدا میشه که برینه به احوالاتم! و من...
-
روزهای زندگی
شنبه 6 دیماه سال 1399 00:17
این روزا، روزایی هستن غریب! در حال دریافت اطلاعاتِ فراوون، در هر زمینه ای. و سنگینیشونو حسابی حس میکنم... من دیگه آدم سابق نیستم و دیگه همه اینو میدونیم "معصومیتِ از دست رفته" شبیه پازلِ چند تیکه ای شدم که هر تیکه ای ازش، دست یه نفره و هرروز داره تیکه های بیشتری ازم کم میشه!!! خیلی از خصلتام، خیلی از افکارم،...
-
حباب
شنبه 22 آذرماه سال 1399 23:26
اما گاهی وقتا هم احساساتی که در ما ایجاد میشه، حبابی بیش نیستن! و شاید بشه در نهایت اسمشونو گذاشت "احساساتِ کمکی" بله بله! احساسات کمکی! این قبیل احساسات، ما رو هُل میدن به سمت احساسات اصلی :) احساسات اصلی ای که درست یا غلط، کلِ مسیر اصلی رو گرفتن. اما یه چیزی رو متوجه نمیشم، من تحفه ام آیا؟! :)))
-
خرِ ماجرا کیه؟!
دوشنبه 17 آذرماه سال 1399 00:52
ولی وقتی نظر آدم به فرد جدیدی جلب بشه، ینی دیگه باید بیخیال نفر قبل شد و تامام...؟! خب معلومه که آره -__- وقتی تموم شده، وقتی بی لیاقتیشو به هر روش ممکن ثابت کرده، دیگه اگه بیخیال نباشم، اونی که داره اشتباه میکنه، منم! هووووف چه بگویم؟! :)
-
حالِ احوالاتِ غیر عادی
دوشنبه 10 آذرماه سال 1399 22:44
حالا که وسط لایف استایل جدیدم و با برنامه هستم ولی به هیچ برنامه ای هم نمیرسم، احوالات عجیبی رو لمس میکنم! مثلا توهمات بصریِ ذهن کودکیم، یهو یادم میان در صورتی که در کمترین حالت، شونزده-هیفده ساله که اون تصاویر از ذهنم نگذشته بودن! یا مثلا افکار به شدت مثبتی در مورد طبیعت احاطه ام میکنن و اصن حالی به حالی میشم! احساس...
-
بی خبری، خوش خبری!
جمعه 30 آبانماه سال 1399 11:35
خب یه ماه اینجا نبودم...مشغول ریکاوری بودم :))) کلا شخصیتم کوبیده شد و از اول ساخته شدم! "نیـو لایف" مدل موهای جدید، سرکار، آدمای جدید، ساعت خواب جدید!!! و خوشحال و خوش انرژی ام حالا شاید هنوز کاملا با زندگی جدید وفق پیدا نکرده باشم و هنوز نمیتونم یه سری از کارایی که قبلا دوس داشتمو پیش ببرم ولی بازم بی...