-
چته؟! چته؟! چته؟!
یکشنبه 22 تیرماه سال 1399 23:30
لحظات خوب رو درنمیابم! ذهنم نمایش هایی از بود و نبودها برام پلی میکنه و مدام غرق میشم... حال رو گم میکنم، از آینده دل بریدم، چنگ میزنم به گذشته ای که دست خوشِ تحریفاتِ ناخودآگاهم شده... امان از انکار کردنای آدمیزاد! امان از فراموشکار بودن آدمیزاد!
-
بلاتکلیف
جمعه 20 تیرماه سال 1399 23:37
اما خب وقتی که هنوز یه چیزی اتفاق نیفتاده و تو ازش احساس پشیمونی میکنی، تکلیف چیه؟! آیا من دچار توهم هستم و دارم منفی بافی میکنم؟! همیشه بلاتکلیف بودن، خیلی مضحکه :))) و گویا من همیشه مضحکه ام! از تکیه گاه بودن متنفرم...از برعکس بودن متنفرم! هیچوقت نفهمیدم جایگاهم چیه؟! اگر گاهی حال خوبی دارم، فقط به خاطر خودمه......
-
عاشقی
جمعه 13 تیرماه سال 1399 01:47
امروز...شایدم چند هفته ی اخیر! نوعی عشق رو حس کردم؛ عشق به یک حال و احوال! شبیه مستی میمونه اما نوشیدنی ای در کار نیست! دست من شرابو روی کاغذ میریزه و چشمام مست میشن، کلمات رو با تمام وجود، سر میکشم...سرمست میشم از حس هر لغت! عشق، فراغ، شادی، غم و هر چیزی... در کمال تعجب خمار حال و احوال خوشنویسی شدم اما از نوع شنیدن...
-
عشقِ پر زده :)))
جمعه 6 تیرماه سال 1399 02:17
دختره میگه، ته نشین شده عشقی که ما داشتیم شمع و پروانه که سوختن ما کاشتیم!
-
در خیالاتِ واهی
جمعه 6 تیرماه سال 1399 01:40
امشب همان دختر شانزده ساله ای بود که عشقت را لا به لای خیالاتی شیرین مینوشت. اگر لحظه ای دوری ات را به یاد میاورد، میخواست دنیا را کن فیکون کند تا باز هم دست هایت را لمس کند! لبخندت، دنیایش را زیر و رو میکرد و میخواست ستاره های کنارِ چشمانت را بچیند و محکم در دستانش نگه دارد؛ آخر میدانی، شب های تیره، نور چشمانت را...
-
عشق
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1399 07:24
عشقِ واقعی، تنها یک بار اتفاق میفته! با آدمای زیادی میشه خوشحال بود اما عاشقی کردن...؟! عشقِ واقعی، تنها یک بار اتفاق میفته؛ و هر کسی که از دستش نده، خوشبخت ترینه...
-
خاطره بازی
سهشنبه 3 تیرماه سال 1399 03:12
انقد حال روزگار بده که دیگه خاطره بازی کیف نمیده... افسوس پشتِ افسوس!
-
عدالت
شنبه 24 خردادماه سال 1399 02:06
این روزا به هرجا نگاه میکنم، فقط یه چیز میبینم! عدالت! عدالت؟ عدالت. عدالت: "اگه جای مهر روی پیشونی و حجاب برتر داشتی که هیچی...اما اگر نداشتی، خفه شو و بمیر" آره بمیر...تو یه آشغالی که کلمه ی "زندگی" از سرت زیاده! آشغال! من از هتل اسپیناس با زره ی مشکی رنگ به تنم میام بیرون و سوار ماشین آخرین مدل...
-
پرسه در بن بست
سهشنبه 20 خردادماه سال 1399 17:36
حسود شدم... نسبت به همه ی آدمای خوشحال :)))
-
از دهه ی هفتاد!
دوشنبه 19 خردادماه سال 1399 03:54
امروز رهگذر بیکاری رو دیدم که دقیقا دو سال پیش توی پارک لاله اومده بود مخمو کار گرفته بود!! پسری که چند ماهی از خودم کوچیکتر بود و حسابی کله اش بوی قرمه سبزی میداد!(هرچند بیشتر حال میکرد که اینطوری به نظر بیاد) حالا کاری نداریم که خیلی عجیب بود که امروز شناختمش! اون آدم، دو سال پیش بهم گفت که توی زندگیش هر چیزی که...
-
عدم تعادل
پنجشنبه 15 خردادماه سال 1399 14:07
اخلاق عجیبی رو توی خودم حس کردم... که داره حالمو خراب میکنه! "دمدمی مزاج بودن" از خودم خوشم نمیاد، از رویه ی زندگیم لذت نمیبرم! در صورتی که شاید فردا، همه چیز برام عادی باشه و عاشق حال باشم :) پیش میاد که دلم برای خودم تنگ میشه...برای ساده تر بودن... شاید واقعا، این زندگیِ موردِ علاقم نیست! دلم میخواست کسی...
-
فـردا
شنبه 10 خردادماه سال 1399 03:04
فردا چی میشه؟! فردا وجود نداره...هیچوقت نمیشه به فردا رسید، وقتی بهش میرسیم دیگه اسمش فردا نیست! دوس ندارم به خاطر "نیست" امروزو نابود کنم! تمامِ هستی، امروزه!
-
شرایط
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1399 00:25
دقیقا نمیدونم از کدوم روز، زندگیم این شکلی شد؟! از آبان ماه نود و شیش؟! یا اسفند همون سال؟! یا اردیبهشت نود و هفت؟! یا آبان همون سال؟! یا اسفند همون سال؟! یا اردیبهشت نود و هشت؟! یا آبان همون سال؟! یا بهمن همون سال؟! یا همین دیروز، پریروز؟! چرا هرروز که میگذره، زندگی بیشتر برام بی ارزش میشه؟! این نفرتِ همیشگی به همه...
-
انگاری...
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1399 02:58
حالی به شدت بد! انگار که پایان همه چیزه... و بی صبرانه به انتظار مرگ! با آغوشی باز! نمیخوای مهمونم باشی؟! (سکوت!)
-
شرح حال
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1399 02:22
انزوا، عصبانیت، دلتنگی، ناامیدی، وسواس فکری، اینا حال و احوال چند وقت اخیرمه...! بااینکه دارم روزامو "مفید" میگذرونم اما شور و حال ندارم و شاید ته دلم ترجیح بدم "مضر" باشم اما حالم خوب باشه آره خب، گمونم هیچوقت "تعادل" هیچ جایی توی زندگیم نداشته! در هر حال انقد زندگی داره سختتر میشه که جا...
-
بیست و یک
دوشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1399 19:32
در حال طی کردن بیست و دومین، بیست و دو اردیبهشت زندگی :)) اینجا باید میگفتم! ^_^
-
اردیبهشت یا جهنم؟!
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1399 00:04
چند سالیه که اردیبهشت نفرینم کرده... میشه گفت آخرین اردیبهشتی که حالم خوب بود، یادم نیست! کلی حرف توی سرمه اما نمیتونم بریزمشون بیرون که ازین مغز درد لعنتی خلاص بشم.
-
....
شنبه 6 اردیبهشتماه سال 1399 23:16
همچنان توی خودمم...گیر کردم و بیرون نمیام :((
-
عشق
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1399 02:59
واژه ای که گمونم تا الان انقد زیبا حسش نکرده بودم! چرا که شخمی ترین اتفاق ممکن رو هم برام پر از حس و حال قشنگ کرد "کرونا و اینا باعث شد کاملا مطمئن مطمئن مطمئن بشم که دوست دارم و میخوامت" عشق، زیباست...نقطه، سرِ خط
-
من، چته؟!
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1399 01:26
یهو میرم تو خودم و دیگه بیرون نمیام، تا بخوابم! یه حال و احوال مرده و خنثی... رفتن سراغ good های قدیمی(فولدرای موزیکم که هر چی عددشون کمتر باشه، بازه زمانی قدیمی تری رو نشون میدن) هوس دود بازیای شبانه :))) غرقِ غرق...غرق چی؟! نمیدونم...یه حالِ گرفته ی ناخودآگاهانه!! نمیدونم چرا ولی حس میکنم همش به خاطر اردیبهشتهـ
-
اشتیاقـ
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1399 00:58
هر چند دنیا اون جای قشنگی که توی بچگیام فکر میکردم نیست، هر چند توی بدترین زمان ممکن دارم بهترین روزای زندگیمو از دست میدم، هر چند که امیدم به آینده، هیچه و بس، و هزاران هر چندِ چرندِ دیگه! اما اسم موجودی به نام "انسان" رو یدک میکشم و این ینی دنیایی از "خیالپردازی" توی این خیالات، به خوبی خوشبختی...
-
جمعهـ
جمعه 29 فروردینماه سال 1399 05:10
امروز جمعست و طبیعتا الان خوابم! آخه راستش دو ساله که پنجشنبه ها دانشگاه دارم و بعدشم کافه و دور دور :))) انقد خسته هستم که نخوام خودمو سرگرم کنم تا خوابم ببره... خلاصه نزدیکای ظهر بیدار میشم و یاد دانشگاه میفتم که چقد از کاراش جا موندم اما بازم بی اهمیت میرم صور تا مافیا بازی کنیم جمع و حرف و حدیث و اخبار جدید که...
-
دلـ گیر و دلـ تنگ
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1399 06:58
صبح زود سه شنبه! توی همین لحظه که صدای جیک جیک گنجشکا به گوشم میخوره و نور اول صبح از پنجره تو صورتم میزنه، موزیک آرومی که یادآور روزای بغض دار و سردن اما حالی شبیه ذوق بچگانه و مرور لحظات دلتنگی دارن، الان باید حاضر میشدم برم دانشگاه...کلاس تصویرسازی! با خیال راحت سوار تاکسی میشدم و بعدش بی آر تی یا مترو، بدون هیچ...
-
فکرای مریض به وقت بیکاری!
شنبه 23 فروردینماه سال 1399 03:22
از حجم فکرای مریض، تو زمانای بیکاری، به کل زندگیم شک کردم...! به هرکسی، به هر چیزی، به هر حسی، به هر خوبی، به هر بدی! توهم زدم که همه چی توهمه، و توهم زدم که توهماتم، واقعیَن T_T
-
شیطان
پنجشنبه 21 فروردینماه سال 1399 00:00
چند شب پیش نتیجه گیریایی راجب شخص شیطان داشتیم شیطون واقعا اون چیزیه که میگن؟! منظورم از "اون چیزی که میگن" اینه که اکثرا خطاهای خودشون یا دیگران رو به نیرویی ماورایی به اسم "شیطان" نسبت میدن! شیطون گولشون میزنه، شیطون دخالت میکنه، افکار شیطانی افسارشونو دست میگیره، شیطون تسخیرشون میکنه و... که...