-
Loser
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1400 18:36
فک کنم بد نباشه داستان رو بچاقم و بکشم و تا جون دارم گریه کنم و بعدش به خواب عمیق برم خوابی پر از رویای قشنگ و غیر واقعی! :))) خلا و یکدست بودن با کل!
-
گوه باش ولی باش!
شنبه 9 بهمنماه سال 1400 15:08
اما خب واقعا یه وقتایی دلت میخواد یکی بیاد نازتو بکشه، کنارت باشه و بهت دلگرمی بده، گاهی وقتا فقط حضور آدما میتونه کافی باشه... هرچقدم که گوه باشن :)
-
هعی روزگار :)
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1400 12:54
دارم از فکر و خیال شدید، به جنون میرسم فقط میخوام از این خود درگیری رها بشم چون داره گوه میزنه به زندگیم...
-
سوم بهمن
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1400 22:01
-آقای ادو تولدت مبارک! ادو-من فردا تولدمه، امروز تولد سواکه -عهههه ادو-هر سال روز تولد سواک میای اینجا -خب هر دفعه قاطی میکنم که کدوم به کدومید؟! ادو-پارسالم همینو گفتی -خب سال دیگه ۴ بهمن میام ادو-فردا نمیای؟! -سعی میکنم بیام ادو تو اینجا رو نمیخونی ولی دوست داشتم امشبم بیام اورینت ولی خیلی خسته بودم بدون که خوشحالم...
-
راکد
جمعه 1 بهمنماه سال 1400 00:00
خاکستری ام... از زمان کم آوردن، کلافه ام از نبودنِ هیجان، کسلم این روزمرگیای راکد و بدون هم صحبت! بیشتر با موزیکا و ته تهش جلسات استاد در ارتباطم و بعضا کتابایی که همکارم برام میاره صرفا کار و کار و کار برای یک ۲۳ ساله، اینجوری زندگی کردن، خیلی جذابیتی نداره! وقتی برای کسی از روزای گذشته صحبت میکنم، احساس میکنم چشمام...
-
گریه کن، گریه قشنگه :/
یکشنبه 26 دیماه سال 1400 23:26
"یه شب اومدم دفتر، نگاهم به تصویرسازی ای که برام کرده بودی افتاد، یه عالمه گریه کردم، میخواستم بهت زنگ بزنم ولی نزدم..." خب خاک تو سرت! :))) والااااا...شماهام که فقط بلدید گریه کنید واسه آدم! گریه هاتون بخوره تو سرتون؛ گریتونو میخوام چیکار؟! دیگه بدبختتر از تو یکی، خودتی...انقد که رو زمین موندی و... واقعا من...
-
خلوص
یکشنبه 26 دیماه سال 1400 22:55
ولی خب فهمیدم که چه سخت بگیرم و چه آسون، خیلی توی خروجی تفاوتی نداره خلوص مهمه! خلوص که باشه، روند چه سختگیرانه باشه و چه نباشه، همه چیز مطلوب پیش میره هدایت باهات همراه میشه، اگر صلاح باشه توی مسیر میمونی و اگرم نه، مانع ها هنرمندانه و با ظرافت ازت میخوان که ادامه ندی! :) امشب که اورینت بودم و واقعا دلم میخواست هیچکی...
-
یک طرفه
شنبه 25 دیماه سال 1400 23:21
برگشتم به دوران بلوغ! اون موقع هایی که سرگرم علاقه ی یک طرفه به سلبریتیا بودم فقط اون موقعها کسی نبود که علاقه ی دو طرفه به هم داشته باشیم، ولی حالا فرد شایسته ای نمیبینم که توی موقعیت علاقه ی دو طرفه به هم دیگه باشیم! پس زنده باد "طرفدار" بودن :)))
-
بسه
جمعه 24 دیماه سال 1400 22:49
خدایا چقد دلم گرفته... دارم پاره میشم -__-
-
دوز سوم
جمعه 24 دیماه سال 1400 16:02
از دیروز که دوز سوم واکسنمو زدم، بَدَم! این کرونا بیشتر از هر تاثیر دیگه ای، همیشه مودمو خراب کرده جدا از سرگیجه به شدت مودم اومده پایین و گوه خورده توی این دو روزی که میتونستم استراحت کنم و کارایی که دوست دارمو انجام بدم... هووووف دو هفته ی دیگه هم دوز سوم اون یکی واکسن کوفتیه -__- یه آخر هفته ی دیگه هم باید گوه...
-
Jackson Wang
پنجشنبه 23 دیماه سال 1400 03:07
شیش سالی هست که چند هفته یه بار یا بعضا چند ماه یه بار میرم دایرکت سلبریتی مورد علاقم که اصن ایرانی هم نیست، حرف میزنم! از حال و احوالم میگم، از سردرگمیهای عاطفیم و و و... امشب نشستم تمام حرفای این شیش سال رو خوندم! و پرام ریخت :))) اولا که اصن خیلی چیزا فراموشم شده بودن دوما چقد قوی شدم سوما امشب که براش نوشتم، حالم...
-
شهروندِ مافیــا
چهارشنبه 22 دیماه سال 1400 20:47
لوکیشن: قرار کاری با یکی از مشتریای کافه صور -یه سوال شخصی +بفرمایید -هنوز با همون پسره ای؟! +نه...کدومو میگی راستی؟! -یکی بود که یه بار مافیا بود، اونم بود، ریش داشت +همشون تا الان ریش داشتن :/ -جفتتون توی اون بازی شهروند بودین، خیلی آدم جالبی بود، من خیلی ازش خوشم اومد +آره خب آدما از دور خوبن...دیگه باهم نیستیم،...
-
فرید
یکشنبه 19 دیماه سال 1400 18:47
اگر بخوام بگم یه پسری همه چی تمومه و از نظرم فیوریته، قطعا میگم طرف خیلی فریدِ :)))
-
سخن خوش
جمعه 17 دیماه سال 1400 14:44
یه جاهایی که میخواستیم و فکر میکردیم سبب خیر و راهنمایی هستیم، مخرب و لغو بوده حضورمون و ما از روی ناآگاهی روی موندن توی اون موقعیت پافشاری می کردیم اما با اینکار نه تنها چیزیو نتونستیم درست کنیم که هی خراب ترم کردیم و یه جاهایی بدون اینکه نفس و اراده ی ما درگیر و باخبر باشه فقط با جوشش اون عصاره ی ذاتی خدادادی بی...
-
منطق
جمعه 17 دیماه سال 1400 00:49
"امروز خیلی نبودنت بیشتر قلبمُ درد آورد" پیشیِ لوس...یک باربرای همیشه بشین به رابطه ای که بینمون بود، فکر کن! چه وجه اشتراکی وجود داشت؟! چقد همو میفهمیدیم؟! هیچی... الان قطعا باید زندگی بهتری داشته باشی! دیگه یکی نیست که مدام به همه چیزت گیر بده و بخواد تغییر رویه بدی دیگه دغدغه ی ساختن یه زندگی رویایی رو...
-
قول میدم
دوشنبه 13 دیماه سال 1400 18:03
قول میدم نشونهها رو جدی بگیرم؛ قول میدم حرفا که نصفه میمونن، باور کنم که باید نصفه بمونن؛ قول میدم نذارم توی لوپِ تکرارِ وقایع گیر کنم؛ قول میدم دیگه احمق نباشم؛ قول میدم دیگه دو هزاریا رو راه ندم به زندگیم و نذارم بدترین شبای زندگیمو بسازن؛ قول میدم...این دفعه دیگه قول واقعی میدم... احساس تنفری که توی تک تک سلولام...
-
خ س ت گ ی
دوشنبه 13 دیماه سال 1400 00:15
خیلیییی خسته ام؛ بخدا که دارم پاره میشم؛ دیگه پام نمیکشه برم سرکار؛ دیگه مخم نمیکشه بشینم برنامه ریزی کنم واسه مسیرم؛ دلم میخواد تا آخر عمرم زیر پتو قایم بشم و بخوابم؛ خواب، سیاهی مطلقشم قشنگه...
-
گل میروید ز باغ، گل میروید!
یکشنبه 12 دیماه سال 1400 08:46
با یک ساعت و نیم تاخیر رسیدم شرکت، وسط یه جلسه ی ناگهانی نشستم، بدون اینکه لود شده باشم و دقیقا بدونم چه خبره؟! ینی هنوز میشه گفت اثراتی از شب گذشته در مغزم موج میزد حتی!!! اما با یک جمله مشارکت، شعار کمپین تبلیغاتی جدید رو گفتم و همه بهش رای مثبت دادن! :))) یه عینک دودی و سیگار برگ بدید لطفا دَ رَ رَ رَ رَ
-
کلاه قهوهای
شنبه 11 دیماه سال 1400 20:14
کلاه قهوهای سَرت کردی... کِی لباس قرمز بپوشم؟! :))) Lady in red & Mr brown
-
آدمیان
جمعه 10 دیماه سال 1400 00:38
واقعا حوصله ی آدما رو ندارم؛ علی الخصوص آدمای جدید، یا آدمایی که کمتر باهاشون برخورد داشتم!
-
علف خرس
یکشنبه 5 دیماه سال 1400 19:27
رفتم دکتر پوست، یه تومن کارت کشیدم اومدم بیرون! حالا میفهمم باباها چقد پول خرج کردن سختشونه :/ دوست داشتم به جای اینکه اسنپ بگیرم، کل راهو پیاده برگردم خونه...والاااا
-
صورتی
پنجشنبه 2 دیماه سال 1400 23:15
اما واقعا دوست داشتم توی اون نور صورتی رنگ، وقتی که موزیک just the two of us گوش میکردیم، بهم میگفتی که گوه خوردم یه فرصت دیگه بهم بده! اما متاسفانه سر خر همیشگی از راه رسید و جمله ی "کاشکی آدما میتونستن احساس واقعیشونو بگن، اینجوری دیگه هیچکی دروغ نمیگفت" نصفه موند... البته که همه ی اینا حرفه، دور کونت برفه!
-
Amber
سهشنبه 30 آذرماه سال 1400 22:10
اما من نمیخوام نارین قصه ها باشم که پای جین یانگ ماجرا وایمیسه... من دوست دارم جونگیون باشم! جونگیونی که فرید میاد پیداش میکنه :))) روی پشت بوم، در حالی که سیگار نارگیلی میکشه و غرق درون خودشه... پاییز دیگری تموم شد...!
-
برف
دوشنبه 29 آذرماه سال 1400 20:46
خیالات: "رینگ رینگ" -جانم؟! +داره برف میاد، بیام دنبالت بریم برف بازی؟! واقعیت: "کشتار با برف! جسدی یخ زده، لا به لای برف یافت شد" علت مرگ: برخورد با گلوله ی برفی همراه با حرص زیاد و شتاب کامیونی! "بنگ بنگ" چشمان خود را ببندید؛ به خواب و خیال ادامه بدهید :)
-
Fade away
یکشنبه 28 آذرماه سال 1400 21:03
یه موزیکی رو پیدا کردم که یه جایی از موزیکه حس میکنم توی کهکشان، معلقم و لبخند جاودانه ای روی لبام نقش بسته... نیازمند تعلیقم! مدتی "نیست" باشم، کز کنم یه گوشه ی طبقه بالا، زل بزنم به نور ریسه ها، با خدا خلوت کنم، بعدش باهم بریم سرخه حصار، میون درختای کاج، تا میتونم داد بکشم، بعدش بریم اورینت، براش توی...